سلام.
سرفه هام رسما شروع شده.
قشنگ مثل معصومه.
اگه ویروس معصومه باشه باز درگیر آبریزش بینی لعنتی میشم.
معصومه از امروز آبریزش بینیش شروع شده.
برا همین صد در صد امشب هم خواب بی خواب.
به بچه مردم گفتم پلارژین بگیر، یادش رفته.
فکر کن از سرفه کلافم، سر درد دارم میگیرم، بعد اومده از دستپخت زن ۱۶ ساله دوستش تعریف میکنه.
با این ایراداش دستپخت من رو داغون کرده، اصلا از آشپزی متنفر کردم، بعد میاد از زن بقیه تعریف میکنه.
اومده میگه نــــــــــــــه تو سر آشپز منی!(مدل خر کردن)
گفتم پاشو برو زن ۱۶ ساله آشپز بگیر.
یکم قهر لازمشه.
برچسبها: انار عصبانی
سلام.
امروز همش بی حوصله و خواب آلود بودم. همشم سعی میکردم بخوابم و بچه ها نمیذاشتن. شاید یکم خوابیدم.
وقتی برق رفتم همش بی اعصاب بودم.
الانم خیلی خواب آلودم
برچسبها: خواب# انار عصبانی ادامه نوشته
سلام.
امروز اعصاب مصابم صفر بود. همین الانشم هنوز کاملا به حالت اول برنگشتم.
بچه مردم وسط روز یه عالم خوابید و من با بی اعصابیم باید با بچه ها هم سر و کله میزدم.
دیگه آخرش معصومه رو خوابوندم، خودم رفتم کنار بخاری، زیر پتو و با اینکه فکر نمیکردم خوابم ببره، خوابیدم.
علی هم آروم حرف میزد، اذیت نکرد.
بیدارم که شدم یکم بعدش پاشدم ظرفا رو شستم، برنج ریختم تو مرغا و داره کته میشه.
ان شاءالله از فردا درست بشم.
برچسبها: انار عصبانی
گند میزنه به اعصاب و اخلاقم، بعد توقع احترام هم داره.
روانشناسه میگفت هر کی قهر کنه روانش مشکل داره.
آره این آقا من رو روانی کرده. من قهر بلد نبودم.
برچسبها: انار عصبانی# قهر
سلام.
دیشب چقدر عصبانی بودم.
خودمم نمیدونم چمه.
از اینکه هر چی به معصومه میدم نمیخوره و حتما غذاش باید جلو خودش باشه و خودش بخوره(ولی نمیتونه) هست؟
از گریه های معصومه بود؟
از به لب رسیدن صبر و حوصلم به خاطر اخلاقیات خاص بچه مردم و خانوادشه؟
نمیدونم چمه. دیشب تو جعبه سیاه رائفی پور میگفت رفیق کسیه که دست بگیره، نه دست بندازه. بچه مردم اول گفت من رفیقی ندارم. بعد من چون چند روزه عصبانیم و دیشب تمام چیزایی که اینجا نوشتم رو به خودشم گفتم، گفت فقط یه دونه رفیق دارم، اونم تویی.
گفتم آره، ما کم همدیگه رو دست میندازیم؟
+دیشب داشت تو قابلمه سنگی شیر گرم میکرد گفت اینجوری نمیشه باید زیرش رو زیاد کرد. این درصورتی بود که یه بار زیرش رو زیاد کردم هر چرت و پرتی بود نثارم کرد.
گفتم نه نباید زیاد کرد، قابلمه ترک برمیداره. فقط آدمای احمق و نفهم زیر قابلمه سنگی رو زیاد میکنن. تو که عاقل و فهمیده ای.
من میگفتم و اون میخندید و به علی میگفت مامانت خیلی از دستم عصبانیه.
به منم گفت عشقم چی کار کنم منو ببخشی؟ گفتم هیچکار. فقط حرف نزن.
دو سه روز پیش به ناحق بهم فحش داد(کارتم تو جیبش بود، با حرف بد میگفت چی کارش کردی) منم بد جوابش رو ندادم، فقط قهر کردم. هرچی هم گفت ببخشید گفتم نمیبخشم. گفت فردا(یعنی دیروز) میبرمت سینما. نبرد🙂یعنی همش کار داشت و میدونم نمیبره.
خیلی خیلی خیلی صبرم به لب رسیده. خیلی خیلی خیلی عصبیم.
جمله دوستت دارم رو میگه، ولی بقیه حرفاش این معنی رو نمیده.
هعی...
برچسبها: انار عصبانی# قهر
سلام.
دیروز معصومه خونه مامانم بود، داشتم محتویات توی تشکمون رو میشستم، یکم شستم که معصومه رو فرستادن با فاطمه.
علی و فاطمه داشتن بازی میکردن، معصومه رو گذاشتم پیششون و رفتم توی حیاط کارم رو ادامه بدم.
یکم بعدش صداشون نیومد، فهمیده بودم فاطمه رفته ولی شک داشتم درو بسته یا نه. دست کشیدم از کارم و رفتم توی سالن، دیدم بله، فاطمه و علی و معصومه نیستن. علی جلو در کوچه بود. ولی معصومه نبود. چادر پوشیدم و سر کشیدم دیدم همسایه هایی که ثابت تو کوچه میشینن دارن میخندن. بچه مردمم رسید جای خونه مامانم. با خودم گفتم لابد دست اوناست و الان میدنش به بچه مردم. علی رو بردم داخل و تنبیهش کردم که دیگه در رو باز نذاره و مثل همیشه که معصومه رو بغل میکنه، بغلش کنه و بیاره و حد اقل بیاد به من بگه چی شده.
بچه مردم اومد، گفتم معصومه کو؟ برو بیارش رفته بیرون همسایه ها گرفتنش.
از دست همسایه ها عصبانی بودم که نیاوردن بذارنش توی خونه و در رو ببندن. یا حد اقل در بزنن بگن دخترت تو کوچه بود.
از دست فاطمه هم عصبانی بودم که در رو باز گذاشته بود و رفته بود.
بعد سر علی خالی کردم که هرچی میگفتم آبجی کجاست جواب نمیداد.
+چند شب قبلش خواب دیده بودم علی گم شده، ولی ته دلم مطمئن بودم خیلی دور نشده و پیدا میشه.
+محتویات تشکمونم هنوز مونده کامل شسته بشه. 😢
برچسبها: اولین# پیازچه# انار عصبانی# قهر
سلام.
دیشب خیلی اعصابم خرد بود.
بعد از ظهر خوابم برده بود، بچه مردم یهوبلند صدام کرد که انار پاشو!دستمال کاغذیا رو جمع کن معصومه داره میخورشون،خفه میشه.
چشام رو با شوک باز کردم ایجوری بودم😳.
همینجوری نگاش میکردم، چند بار گفت پاشو دیگه، با تو ام. منم هنوز شوک بودم و پا نشدم. آخر خودش جمع کرد.
بعدشم هر کار کردم خوابم نبرد.
برا همین عصبی شدم.
و البته برا این که از وقتی بیدار شد تااا مدت طولانی سرش تو گوشی بود.
شب با علی رفتن بیرون کلاه بخره براش(کچلش کردیم) اومد، نشست گفت علی شلوارم رو بیار برا مامانت هدیه خریدم. بعدش اومد تو آشپزخونه(داشتم ظرف میشستم) گفت برات کش مو پنج هزارتومنی خریدم. موهام رو که با گیره بسته بودم، باز کرد و با کش آخر آخرش رو بست. منم یکم سرش نق زدم بعد درست شدم. یعنی با خودم گفتم نزنم توی ذوقش.
امروزم عصبانی بودم. ولی از دست خودم که هیچ غلطی نکردم توی خونه.
برچسبها: انار عصبانی
سلام.
دیروز بلاخره رفتم سونو.
قد و وزن رو ننوشت، فقط وقتی گفتم سونو قبلی تاریخ به دنیا اومدنش رو ۹ آذر زده، تعجب کرد.
بعد گفت به خاطر ریزی بچت الان میزنه سی و چهار هفته و یک روز.
اومدم خونه زدم توی نت نوشته بود تو هفته سی و پنج وزن بین دو و صد تا دو و سیصده. قدشم ۴۶.
خوب علی هم تو همین سی و هشت هفتگی به دنیا اومد، سی و هفت هفته و پنج روز، ولی قد و وزنش مثل سی و پنج هفته ها بود، پس طبیعیه.
بقیه چیزاش طبیعی بود. به جز نحوه قرار گیریش که اینم مثل علیه و پا دردم همونطور که حدس میزدم برا کودک درونه.
حالا امروز قراره با آبجی بزرگه بریم پیش مامان عروس، اونم یه نظر بده.
وقتی زیاد پیاده روی کنم یا واستم، پا درد میشم. برا همین با آبجی بزرگه نمیرم بیمارستان. از خونه مامان عروس اسنپ میگیرم تا خونه.
دیروز پیاده روی کردم داشتم شهید میشدم. یکسره مثل بچه کوچولوها به زهرا میگفتم چرا راه تموم نمیشه؟ چرا نمیرسیم خونه؟
+آبجی بزرگه بچش هفته دیگه به دنیا میاد. یکم سر اینکه لج کرده میخوام خونه خودم باشم، باهاش دعوا کردم. با مامانمم یکم بحثشون گرفت. از بس حرفاش غیر منطقی و مسخرست. مامانم کلی از حرفاش ناراحت شد. ولی مرغ آبجی بزرگه یک پا داره.
به مامانم میگه مگه شما سر بچه هات رفتی خونه بابات که من برم؟
گفتم اولا که مامانی تو روستا نبود، هرکی میرفت جمعش کنه صبح میرفت، شب برمیگشت خونش.
دوما مامانی ننه نداشت، زن بابا داشت.
سوما شوهر تو خیلی آدمه، فکر میکنی تنها باشی کمکت میکنه؟+یکی دیگه از خاصیتای بدمون لجبازیه. فقطم بین ما چارتا خواهره(البته مامانمم لجبازه ولی نه اونطوری که هییچکی روش اثر نذاره) درجه لجبازی هم متفاوته. یکی بیشتر یکه کمتر.
بعضی وقتا لج میکنی، ولی یک آدم مورد قبولت باهات حرف بزنه، کوتاه میای. لجبازی آبجی بزرگه از نوع حاده. حرف هیچکی جز خودش رو قبول نداره. مگر اینکه بابام بره تو خوابش یک پس گردنی بزنه بگه ننت رو دق نده(البته بابام دست بزن نداشت، همیشه هم حق رو به دختراش میداد)
برچسبها: کودک درون۲# آبجی بزرگه# مادر# انار عصبانی
سلام.
دلم میخواد برم بیمارستان اگه راهم ندادن سرشون کلی سر و صدا کنم.
ولی خوب حین سر و صدا کردن احتمالا خودمم سکته میکنم.
دلم میخواد کلی فحش بدم به اون پرستاری که نذاشت دو دقیقه بابام رو ببینم.
دلم میخواد کلی فحش بدم بهشون که دفعه پیش،قبل مرخص کردنش یه چکاپ نگرفتن و با همون عفونت ریه که ما روحمونم خبر نداشت فرستادنش خونه.
دلم میخواد کلی فحش بدم بهشون که تو نسخش سرم ننوشته بودن و موقع مرخص کردن درست توضیح ندادن از وضعیتش.
دلم میخواد کلی فحش بدم اون پرستار بی سوادی که اومد خونمون و گفت قندش دویسته،دویست خوبه.
دلم میخواد کلی فحش بدم به اون دکتر بی سوادی که اومد خونمون و فهمید قند داره و بهش داروی تقویتی داد که باعث شد کلیه هاش شوک بشن.
وگرنه سکته مغزی رو چه به دیالیز، چه به آی سی یو؟
اگر اون بیسوادایی که کلی درس خوندن و مدرک دکتری و پرستاری گرفتن و به امثال من میگن بی سواد و زاغه نشین و هزار کوفت و زهر مار دیگه زودتر تشخیص داده بودن عفونت ریش رو، عفونت کلیش رو الان رو به بهبودی بود.
بابام اونقدری قوی بود که از سکته سخت و شدید بگذره .ولی با این عفونتا داغونش کردن.
برچسبها: انار عصبانی# پدر
سلام.
عصبانیم، خیلی عصبانیم.
صبح پاشدم، نون نداشتیم و صبحانه نخوردم...ساعتای یازده و نیم فاطمه اومد عمه عمه و علی علی کنان در زد و علی رو بیدار کرد و دادم بردنش.
همون موقع مامان بچه مردم زنگ زد بهم گفت به بچه مردم بگو بیاد دنبالم .
بچه مردم رو بیدار کردم رفت مامانش رو برد خونه مامانم.
ظرفا رو شستم و جمع و جور کردم .وقت نبود و بچه مردم باید یک و نیم میرفت.برنج شستم انداختم قابلمه با نمک و روغن.زهرا زنگ زد که بیا بچت رو بگیر و عوضش کن.به بچه مردم گفتم مواظب غذا باش .گفتم دیگه نمیام غذات رو بخور و برو.
رفتم اونجا.یکم نشستم مامانم علی رو عوض کرد.بعد مامان بچه مردم گفت بچت رو بگیر بذاره مامانت پوش بالشتام رو قیچی بزنه.
منم که از گشنگی اعصاب نداشتم علی رو بغل کردم و اومدم خونه.
برنج سوخته بود.
بچه مردم بدون غذا رفت فقط یکم میوه خورد.
علی داشت شیر میخورد و میخوابید که صدای در اومد.در رو باز نکردم ، بعد صدای زنگ گوشی اومد، جواب ندادم.علی خوابید.رفتم یکم غذا خوردم و وضو گرفتم.یه نمازم رو خوندم.نماز دوم رو که بستم تق تق صدای در اومد ، نمازم رو شکستم و درو باز کردم.
مامان بچه مردم بود.رفت توی حیاط سبزی جمع کنه.علی هم بیدار شد دوباره شیرش دادم بخوابه.عصبانیتم با این بود که نمازم رو به خاطرش شکستم، با این بود که یه بار اومدین در زدین باز نکردم یعنی نمیشه باز کنم دیگه ، باز چرا میاین؟
+مامانم اومد یکم عصبانیتم رو گفتم و دلم خالی شد.مامانم گفت سر خوشت باد نکنیا.
++فاطمه کار هر روزشه قبل از ظهر از در خونشون که بیرون میاد عمه عمه گویان میاد دم درمون در میزنه که علی رو ببینه.
امروز که در زد علی از ترس لرزید...حالا صد بارم به عروس بگی پیام بده ببین علی بیداره بعد بیا گوش نمیده.البته که دخترش گوش نمیده.
برچسبها: انار عصبانی# زشت عمه# تربچه
سلام.
امشب داشتم از عصبانیت میترکیدم 😡 که با دنبال کردن بچه مردم و گاز گرفتنش و زدنش خشمم فروکش کرد.🤣
البته اینکه گذاشت این کارا رو سرش در بیارم و میخندید و گذاشت نق بزنم سرش و اون نق نزد هم تاثیر داشت.
اکثر مواقع ساعت ۶ یا خیییییلی کار داشته باشه ۷ میاد.
امشب ۷ زنگ زدم گفت پنجراهم یه ساعت دیگه میام.
رفتم خونه مامانم ۸ برگشتم خونه زنگ زدم گفت خونه مامانبزرگمم نماز بخونم میام.
بعد آقا ساعت ۹ و نیم اومده.
قرار بود بریم جایی که من گفتم نمیرم این موقع، اونم گفت منم تنها نمیرم.
منم گفتم شام دمی سیبزمینی درست میکنم که دوست نداری.
ساعت یازده و نیم حاضر شد و خوردیم، کلی تعریف کرد و تشکر کرد.
میگه ازین به بعد اینطوری درست کن. میگم از هر ۱۰ بار آشپزیم یکیش خوب در میاد.
و میخندیم.
برچسبها: انار عصبانی# بچه مردم# غذا
سلام.
از هفته قبل قرار شد دوستای بچه مردم جمعه بعد از ظهر بیان و تا شب برن.
منم به بچه مردم گفتم خوبه ,بعد نماز میام شام میپزم,تا ده میخوریم و ساعت ١٠ میریم بیرون.
گفت باشه.
گفتم دوستات رفتن خبرم کن بیام.
تا ساعت ۵و نیم کارا رو کردم و رفتم خونه مامانم.
ساعت ٨و نیم پیام دادم بیام خونه؟گفت براچی؟گفتم شام بپزم, گفت نه من شام میخورم, تووهم خونه مامانت یه چیزی بخور, گفتم اینا معلوم نیست کی شام میخورن.گفت اینا هم موندنی شدن ساعت ٩ بیرونشون میکنم.گفتم ساعت ٩بیرونشون کردی برو برا بچه پوشک بگیر,بعد برو کار مامانت رو انجام بده, ساعت ١٠میام بریم بیرون.گفت باشه.
ساعت ١٠ هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.ساعت ١٠ نیم برداشت گفت دارم تازه راه میفتم بیام خونه.
ساعت ١١به بعد داشتیم شام میخوردیم که در زد و گفت رام نمیدی,گفتم نه قهرم باهات.گفت هوا سرده, گفتم برو حرف نزن.پوشک رو گرفتم ازش و ردش کردم رفت.
ساعت دوازده و نیمم که رفتم خونه بهش گفتم قهرم باهات.
ولی خوب با خنده میگفتم و دلایلشم گفتم و عذرخواهی کرد.
+درسته اهل برنامه ریزی دقیق و اینا نیستم ,ولی وقتی همون یه ذره برنامه ای که تو ذهنم چیدم برا وقت نشناسی بقیه خراب میشه اعصابم داغون میشه.
مثلا آبجی بزرگه و آبجی کوچیکه گفتن صبح ساعت چند بیداری ما بیایم؟گفتم ٩.گفتن پس ٩میایم.
دیشب تربچه ساعت یک و نیم خوابید.ساعت سه و نیمم دوباره با جیغ بیدار شد,یعنی خوابم داغونه.بعد من ٩ بیدار شدم و اونا تا الان نیومدن.حتی دستشوییم میخواستم نرم, گفتم در میزنن تربچه بیدار میشه ولی دیگه رفتم.
الان اعصابم خورد نباشه؟
یه چیزی رو که تعیین میکنید انجام بدین دیگه ,اه.
برچسبها: انار عصبانی
سلام.
ناراحتم و اعصابم خورده.
اولیش برا اینکه بچه مردم دیر اومد.
و بعدیشم به بچه مردم مربوطه.
+مامان بزرگش گفته مموریم پیدا میشه...خدا کنه پیدا بشه.
برچسبها: انار عصبانی# بچه مردم
برچسبها: مهمون# انار عصبانی
