سلام.
بعد نماز صبح خواب دیدم با بچه مردم رفتیم اصفهان. شاید یکی از بچه ها رو هم بردیم. شایدم نه.
با اتوبوسی که من بودم و بچه مردم و یه مادر و دختر و بقیه اتوبوس خالی بود.
خوابه دیگه، منم تاحالا نرفتم و اصلا نمیشناسم.
مثلا همون اول رفتیم عالی قاپو.البته من فکر کردم میدونی که مسجد جامع توشه باشه ولی گفتن عالی قاپویه(حالا فرقاشونم نمیدونما) از پله های یک مناره خشتی بالا رفتیم و وقتی به بالای بالا رسیدیم، برگشتیم پایین(خوب مثلا که چی؟ پله هاش موقع پایین اومدن خیلی ترسناک و شیبدار بود(فکر کن پیچ نداشت مستقیم رو به پایین بود)
بعد خوشحال و شاد و خندان با بچه مردم رفتیم زاینده رود. خیلی زیبا و تمیز و پر آب بود. ماهیا توش دیده میشدن(حالا نمیدونم در حالت غیر خواب اونجا ماهی داره یا نه) ماهیای قرمز.
آسمونم خیلی قشنگ بود. درشکه هم دیدیم، به علی گفتیم نگاه اسب(ولی نمیدونم وقتی خوشحال و شاد و خندان قدم میزدیم چرا علی نبود)
هر چی به بچه مردم میگفتم عکس بگیریم، میگفت بعدا.
بعدشم سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم.
+چرا خواب اصفهان دیدم؟
شاید چون دیروز فهمیدم سلمان فارسی اصفهانی بوده. حالا میام بیشتر درمورد چیزایی که ازش نمیدونستم رو میگم اینجا بمونه یادم نره.
