باز آمد...
دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۴ 8:59 توسط انار
|
سلام.
بالاخره داره شهریور تموم میشه.
از مهر، فقط صبحا و بعدازظهراش رو دوست دارم؛ وقتِ رفتن و برگشتن از مدرسه.
من وقتی مدرسه میرفتم، همیشه سعی میکردم از مسیر لذت ببرم. درسته مثل جت راه میرفتم، اما عطر و خنکای صبح رو با تمام وجود نفس می کشیدم.
تغییر درختها رو با دقت نگاه میکردم.
از راه رفتن روی برگای خشک و شنیدن خشخششون لذت میبردم.
دیدن برف روی شاخهها و بازی گنجشکا برام جذاب بود.
از دیدن اولین جوانهها هیجان میگرفتم.
دیدن برگهای سبز کمرنگ درختا، برام بهار رو دلنشین تر میکردن.
مدرسه هرچقدر برام سخت و اضطرابآور بود، اما راهش رو دوست داشتم.
