نوشته های وبلاگ
دختر طلا شنبه هشتم آذر ۱۴۰۴ 9:4 توسط انار  | 

سلام.

میگی معصومه طلا

میگه منم من

میگی تو کوچه ها

میگه نلم من

میگی پسرا منو

میگه میبیلن(میبینن)

میگی دق میکنن

میگه بیبیلن.(میمیرن)

+این رو داییم برا دختر داییم که الان ۱۴سالش شده میخوند.

الان زهرا برا معصومه میخونه.

اولش که میگی معصومه طلا میگه هوم؟! بعد میگی من، میفهمه شعرست 😁


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

بَگو جمعه سی ام آبان ۱۴۰۴ 23:13 توسط انار  | 

سلام.

تازگیا یاد گرفته میشینه جات میگه بَگوووووو.... بعد کلماتی که خودش بلده رو میگه و شما هم باید تکرار کنید.

خیلی باحاله😂 اولین بار داشت به یاسمین میگفت 😂

امروز اسم خودش رو کامل گفت. اول میگفت صومه، الان قشنگ میگه معصومه😍

به محمد هم میگه مَد 😂


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

دخترا با دخترا، پسرا با پسرا چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴ 18:1 توسط انار  | 

سلام.

علی میگه دُختلا با دُختلا، پِسلا با پِسلا.

معصومه میگه بَسَلا، دَخدَلا. 😄

++برام بلاگفا بالا نمیاد، با فیلتر شکن اومدم، برا شما میاد؟


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش# تربچه

پی پی پیو🤥 یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴ 20:29 توسط انار  | 

سلام.

بچه مردم میگفت معصومه به پینیکیو میگه پی پی پیو.

من میگفتم نخیر میگه پی پی پی پی.

بچه مردم به معصومه گفت بگو پینیکیو! گفت پی پی پیو.

بعد من بهش گفتم بگو پینیکیو! گفت پی پی پی پی.

😂 بچم دل نمیشکنه.

+بخاری طبیعی، بخاری مصنوعی رو نصب کرد.


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

پو🥔 چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ 17:46 توسط انار  | 

سلام.

معصومه خیلی جالب نه میگه، همش به نظرم آشنا میومد نه گفتنش و وقتی نه میگفت تو ذهنم دنبال یکی میگشتم که اینطوری نه میگفت. ن مشدد.

دیشب یادم اومد.

معصومه مثل پو (سیبزمینی) نه میگه. 😁

کی پو رو یادشه؟ کیا از پو نگهداری میکردن 😂؟


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

پاله کرده... 📓 چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ 0:36 توسط انار  | 

سلام.

بچه مردم خیلی وقت پیش توی دفتر یه ممد قلی ترسناک و یه ممد قلی مهربون کشیده بود.

ممد قلی ترشناک رو فقط با مداد سیاه کشیده بود، اما برا ممد قلی مهربون با مداد قرمز مو کشیده بود.

امشب معصومه ممد قلی مهربون رو پاره کرد و یکسره میگفت گولی بد پاله گدم.

انگار گولی بد براش ترسناکتر بوده 🙂


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

گسنگی سلبت🥤 سه شنبه ششم آبان ۱۴۰۴ 7:29 توسط انار  | 

سلام.

بچه مردم شربت درست کرده بود، علی کار بدی کرده بود گفت بهت شربت نمیدم.

علی اومد خودش رو به خواب زد، بعد گفت من از گُسنگی مُلد سُدم.

گفتم از گشنگی چی؟

گفت از گسنگی سَلبت.

بعد گفت اگه من از گسنگی سلبت ملد سدم بابا لو بدین به ممد قلی.

هیچی دیگه، بچه مردم از ممد قلی ترسید و به علی شربت داد🙂.


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش

شباهت👶👶 یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴ 9:3 توسط انار  | 

سلام.

وقتی معصومه به دنیا اومده بود، همه میگفتن شبیه زهرامونه.

الان که حرف میزنه، مثل زهرا به پنیر میگه پرین، به ریخت میگه گیخت. 😂

این دختر من نیست، دختر زهراست 😂

علی هم پسر ما نیست، پسر عموشه از نظر شباهت چهره و رفتار 😂


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش# تربچه

ددیدم🤗 پنجشنبه یکم آبان ۱۴۰۴ 0:43 توسط انار  | 

سلام.

معصومه از دیشب یاد گرفته میگه دَدیدم(ترسیدم)

دیشب علی داشت با گهواره کشتی میگرفت که یهو چپ شد و افتاد و خورد به بچه مردم.

علی رفت قایم شد.

بهش گفتم چرا با گهواره کشتی میگیری. دیدی افتاد روی بابا، بابا ترسید(از الکی، باباش گهواره رو درست کرد و باز به بازیش ادامه داد)

علی هم گفت منم ترسیدم. گفتم از چی ترسیدی؟ گفت از اینکه بابا بزنتم.

بچه مردم گفت من که نمیزنمت.

گفتم بچه رو بغل کن ترسیده.

بازیش که تموم شد علی رو بغل کرد. ازونور معصومه گفت منم ددیدم.(یعنی منم ترسیدم، من رو هم بغل کن) کلی خندیدیم.

امروزم سوار گهوارش بود، میگه اینونی ددیدم(از اول کلیپ ایرونی، ایرونی میخره میترسه) 😂

وویسش رو گذاشتم توی کانال.


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

بلبل🐥 چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴ 0:15 توسط انار  | 

سلام.

اومده میگه گَستم.

نفهمیدم منظورش رو، گفتم چی؟

گفت گستم، خوابم.

یکم بعد فهمیدم منظورش اینه خستم، میخوام بخوابم(لالایی بده)

+معصومه هم بخوابه، بعد شاید یک ساعت و نژم دیگه هم اگه خدا بخواد، منم بخوابم.

++۱:۳٠

شبم بخیر. شایدم نخیر


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

آوا نوا💃 دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ 22:29 توسط انار  | 

سلام.

مامانم زده رادیو آوا.

معصومه میرقصه.

آهنگش که تموم میشه تلویزیون رو نگاه میکنه میگه بِدال(بذار)


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

درهم و برهم🤯 یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۴ 22:20 توسط انار  | 

سلام.

معصومه به انار میگه الان.😬😂

+بچه مردم داشت یه فیلم میدید، گفتم اسم واقعی مرده چیه؟ گفت آستین. 😬 واقعا اسمش آستین بود. فکر کنم بچه بوده نیم آستین بوده 😬

++تو اخبار اونایی که دانشگاه قبول شدن رو نشون میداد، قبلا دخترا مثل هم بودن، الان پسرا هم مثل هم شدن، همه عینک بزرگ و گرد، مو فرفری. 👩‍🦱🤓

+++ممنون همتون نظرتون رو در مورد سوالم گفتین 😒


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش# فیلم و سریال

بِلَش چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ 0:52 توسط انار  | 

سلام.

امشب خونه مامانم بودم، زهرا آهنگ گذاشته بود، معصومه رو پاش بود و داشت دستاش رو به مساب مدل رقص تکون میداد.

یهو تو همون وضعیت گفت خاله، بِلَش!

منظورش رو نفهمیدیم، باز دو سه بار دیگه گفت خاله بلش!

یهو گفتم فهمیدی چی میگه؟

زهرا گفت نه.

گفتم میگه خاله برقص.

😂😂😂😂


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

آخدا یکشنبه سی ام شهریور ۱۴۰۴ 1:53 توسط انار  | 

سلام.

چند وقته معصومه یکسره میگه آخ خدا.

با خودم میگفتم لابد زهرا گفته و اینم یاد گرفته.

امروز که یه کلمه جدید گفت (فکر کنم گفت سیب) و من گفتم تکرار کنه، بعد تکرارش گفتم آخ خدا!

بعد یادم اومد خودم هر بار بعد شیرین زبونیش میگم 😁

از خودم یاد گرفته. ولی اون خیلی قشنگ میگه 🤗


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

ددنی شنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۴ 16:39 توسط انار  | 

سلام.

معصومه امروز به زهرا گیر داده بود که دَدَنی خام.

زهرا هم رفت بستنی خرید.

وقتی بستنیا تموم شد. دیدم داره راه میره و با خوشحالی میگه ددنی، خودم.(بستنی خوردم)

بچه ها تو این بازه سنی خیلی شیرینن.

+(خیلی وقت بود به خاطر سرما خوردگیشون بستنی خریدن رو ممنوع کردم.زهرا هم نباید میخرید، برا که علی سرفه میکنه)


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

خونه نه پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۴ 0:18 توسط انار  | 

سلام.

معصومه دستم رو گرفت و گفت بلیم.

گفتم کجا بریم؟

گفت دون.

گفتم مامان جونشون خوابن.

😂 به مامانم میگه دون، یعنی مامان جون.

+وقتی میریم خونه مامانم و بعد چند ساعت میخوایم برگردیم، بدو میره بغل مامانم یا خالش و میگه خونه، نه.

++همینجا یه کاری کردم که نمیگم😁 شاید خودتون متوجه شدین 😁×شایدم زود برش دارم


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

امشب خانوم خواب نداره. سه شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۴ 0:37 توسط انار  | 

سلام.

معصومه میگه لات، نی نی، دادم.

میگم به نی نی شکلات دادی؟

میگه آله.

میگم براکه مهربونی.

میگه ها؟! بونم؟

میخندم میگم آره.

+نمیدونم کی مامانم علی رو بغل کرده بود میگفت امروز چیا خوردی. علی هم یکی یکی میگفت.

الان معصومه برا خودش میگه نون خودم، آب خودم، توپ خودم(سوپ خوردم)، گادا خودم(غذا خوردم)


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

«خ» دوشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۴ 23:36 توسط انار  | 

سلام.

معصومه حرف خ رو یاد گرفته.

تو قم که از خاله هاش دور بود خاله رو هم یاد گرفت. الان قشنگ میگه خاله.

الان برا خودش حرف که میزنه همه کلماتش یه خ دارن.

شبا قبل قصه شب شبکه پویا و قبل اومدن پویا یه لالایی میخونه میگه پویا میخواد بخوابه. امشب معصومه هم یکسره میگفت بخواد بخوابه.

با اینکه خ هاش بعضی وقتا رو مخه چون خیلی غلیظ میگه. ولی در کل جالبه 😁

اگه تونستم یه بار وویس میگیرم میذارم تو کانال. 😁


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

آفرین مامان جمعه چهاردهم شهریور ۱۴۰۴ 23:0 توسط انار  | 

سلام.

سر سفره بچه مردم به علی گفت غذا خوشمزست؟ علی گفت آره.

گفت مامان غذای خوشمزه درست کرده؟ علی گفت آره.

بچه مردم گفت به مامان گفتی دستت درد نکنه؟ اول گفت آره بعد گفت دستت درد نکنه مامان!

گفتم نوش جان مامان!

بچه مردم هم گفت دستت درد نکنه مامان!

گفتم نوش جان بابا!

بعد بچه مردم به معصومه گفت بگو دستت درد نکنه مامان.

معصومه گفت آبلی، مامان!

بچم به جا دستت درد نکنه میگه آفرین 😂😂😂


برچسب‌ها: تربچه# پیازچه# حرف زدناش

داکی دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۴ 1:41 توسط انار  | 

سلام.

امروز بچه مردم رفت با پسرا آب بخره، معصومه صدا میزد داکی! داکی!

فهمیدم داره هادی پسر عمش رو صدا میزنه.

غش کردم از خنده و ذوق.

چند بارم گفتم داکی نه، هادی. ولی باز حرف خودش رو تکرار میکرد


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

پیازچه سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴ 21:29 توسط انار  | 

سلام.

از دیروزه معصومه یاد گرفته به بستنی میگه بدنی.

به کثیفه هم میگه کیبه.

به هندوانه میگه بانه.

به بی ادب هم میگه دَب.

امروز دیدم به علی میگه دَک...بگم معنیش رو یا فهمیدین؟

این یکی دیگه آموزش خاله هاشه.


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

علی کوچولو شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴ 0:31 توسط انار  | 

سلام.

باید از علی کوچولو گفتن معصومه وویس بگیرم بذارم توی کانال.

خیلی قشنگ میگه. اینکه واضح میگه دلم رو میبره 🥹

به زهرا بگم بهش بگه اون تکرار کنه. من صدام جالب نیست.


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

خوشحالی یعنی... چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۴ 20:32 توسط انار  | 

سلام.

داشتیم با زهرا در مورد خوشحالی حرف میزدیم،علی گفت خوشحال یعنی چی؟

گفتم مثلا به تو بستنی بدن چی میشی؟

گفت حدامت)حجامت(

با زهرا غش کردیم از خنده😂


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش

ماکالنی دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴ 23:8 توسط انار  | 

سلام .

هر وقت در مورد حرف زدن علی اینجا نوشتم دیگه اون کلمه رو درست تلفظ کرده.(یعنی تقریبا)

یه چند تا دیگه از کلماتش رو بگم تا باز درست تر بشه تلفظش.

به ماکارانی میگه ماکالِنی.

به اجاق گاز میگه اُدازقاز.(J

عه استیکر لبخند ساختم.البته بلد بودم از قبل.

بقیه رو هم باید کشف کنم.


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش

علی آقا یکشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۴ 23:33 توسط انار  | 

سلام.

دیشب به علی میگم اونی که بابا میبنده به کمرش اسمش چیه؟

میگه کمل بند.

میگم کمر بند یا ودوشکن؟

میگه وودوشکن چیه دیگه؟

😂😂

سر دو روز بزرگ شد😂😂


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش
ادامه نوشته
ززمنی پنجشنبه دوم مرداد ۱۴۰۴ 21:33 توسط انار  | 

سلام.

امشب علی میگه مامان بگو زِ

میگم ز

میگه بگو زَ

میگم ز

میگه بگو مَن

میگم من

میگه بگو نی

میگم نی.

بعد آخرش میگه زِزَمَنی(سیب زمینی)


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش

معصومه پنجشنبه دوم مرداد ۱۴۰۴ 0:17 توسط انار  | 

سلام.

رفته بودم خونه مامانم. موقع برگشتن معصومه نیومد. یعنی تا دم درشون اومد، باز بدو بدو کرد رفت بغل مامانم.

+علی میگه مامان پویا تموم شده؟ میگم آره بابا خیلی وقته تموم شده. میگه من بابا نیستم که 😂


برچسب‌ها: پیازچه# خانواده# تربچه# حرف زدناش
ادامه نوشته
بدشکن چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴ 22:26 توسط انار  | 

سلام.

علی به کمر بند میگه بدشکن .

باباش صد بار بهش گفته درستش رو. باز دفعه بعدش میگه بابا بدشکنتم میپوشی؟

😂😂


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش

گوگو آم چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴ 17:14 توسط انار  | 

سلام.

دو سه روزه معصومه جمله دو کلمه ای میگه.

آب بخواد میگه آب آم(آب میخوام) یخ بخواد میگه اَخ آم. 😂

الانم اومده میگه گوگو آم(کوکو میخوام)

+ازین به بعد درد و دلای گوشیانه رو ادامه مطلب مینویسم.

چیز خاصی نیست.رمزش 5159


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش
ادامه نوشته
داب شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۴ 18:8 توسط انار  | 

سلام.

معصومه گریه کنان اومد پیشم و میگفت دااااب... دااااب... دااااب...

گفتم تاب؟

خودش رو انداخت زمین و جیغ زد دااااب... دااااب

پاشدم، دستم رو دادم دستش ببینم کجا میبره من رو.

برد توی اتاق، جلو قفسه کتابا. با خوشحالی کتابا رو نشون داد و گفت دااااب.

بچم از الان کتابخونه 😂 البته فقط برگه میزنه و یکم بعدش پاره میکنه.

+کلمه های دوبخشی رو فقط بخش دومش رو میگه، مثلا به خاله میگه له 😁به شکلات میگه لاد، به کلاه میگه لا

فقط عیی(علی) آیه(آره) رو میگه. و مامان و بابا و دادا.

عاشق دوغه و میگه دووووب.

تازگیا هم وقتی بگی وای وای وای وای، میگه بای بای بای بای بای بای. اینم باید ضبط کنم بذارم تو کانال، خیلی ناز میگه.


برچسب‌ها: پیازچه# حرف زدناش

آخرین نوشته ها
پنجشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۴حال و احوال 
پنجشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۴سلفه 
چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۴بارون 
چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۴هوا 
سه شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۴روز اول 
سه شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۴عجیب غریب 
دوشنبه دهم آذر ۱۴۰۴قهر الکی 
دوشنبه دهم آذر ۱۴۰۴دیوانگی 
یکشنبه نهم آذر ۱۴۰۴قرمه سبزی 
یکشنبه نهم آذر ۱۴۰۴اگه انار مرد