نوشته های وبلاگ
کمک👦👧 یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴ 14:2 توسط انار  | 

سلام.

کمک بچه ها اینجوریه.

به معصومه گفتم مامان اسباب بازیا رو جمع کن. بچم داشت بازی کن بازی کن بازی تمیزکاری میخوند و جمع میکرد که علی نق زنان اومد گفت من جمع میکنم. گفتم تو هم با آبجی جمع کن. قبول نکرد و همونایی رو که معصومه انداخته بود توی سبد رو هم ریخت زمین. بعدش دوتاشون رفتن سراغ پویا.

😒😒


برچسب‌ها: تربچه و پیازچه# کارخونه

فردا یکشنبه نهم شهریور ۱۴۰۴ 0:17 توسط انار  | 

سلام.

فردا باید ظرفا رو بشورم، حلوا درست کنم، اپن رو دستمال بکشم. حیاط رو جارو کنم، دستشویی رو تیرک بزنم، راهرو رو تمیز کنم. لباسا رو از رو بند بردارم و تا کنم بذارم توی کشوها.

سالن رو جارو کنم.

دیگه؟ نمیدونم.


برچسب‌ها: کارخونه

کارخونه یکشنبه دوم شهریور ۱۴۰۴ 17:33 توسط انار  | 

سلام.

حیاط رو جارو زدم و ان شاءالله به امید خدا فردا یه فرش رو میندازیم بیرون بشورم.

شایدم دو تا رو شستیم و پس فردا هم یکی دیگش.

بستگی داره به میزان خستگیم و فشار آب.

هفت روز دیگه روضه دارم.

سرامیکا رو باز باید دستمال بکشم. پرده ها رو بشورم، پوش بالشا رو بشورم. اتاق رو جمع کنم، جا ادویه ای رو بشورم، سلفون سرویس کارد رو عوض کنم، نمگیر رو بشورم. یخچال رو تمیز کنم. باید همشون رو بنویسم کم کم انجام بدم.

کلید پریزا هم باز دوباره کثیف شده. امروز چشمم خورد به دستگیره یخچال، اگه خودم چند وقت پیش تمیز نکرده بودم، فکر میکردم یه عمره تمیز نشده.

خلاصه کلی کار دارم. ولی خستم 😬


برچسب‌ها: کارخونه

کارو بار سه شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۴ 1:3 توسط انار  | 

سلام.

ازین به بعد برقا قراره هر روز بره. ساعت ۶ تا ۸ شب.

امروزم رفت. رفتم تا تاریک. نشدن هوا حیاط رو جارو زدم و تو تاریکی اول شب بچه مردم حیاط رو شست و هممون رو خیس کرد.

اتاق رو جمع کردم. سرامیکای دیوار و در کابینتا و یخچال و لباسشویی رو تمیز کردم.

فردا هم کلی کار دارم.

به بچه مردم گفتم پوش تشک رو بکش. گفت الان حوصله ندارم، بذار برا دو سه روز دیگه. 😕

اونم خودم باز باید پوش کنم.

پوش بالشتای کنار خونه رو هم شستم.

آخیـــــــــــــــــش.


برچسب‌ها: کارخونه

فردا سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴ 23:3 توسط انار  | 

سلام.

به آبجی مردم پیام دادم که فردا یادت نره. هنوز سین نکرده. 🙄

بچه ها و بچه مردم شام خوردن، من اشتها نداشتم، هنوزم ندارم، ولی به خاطر اینکه تا فردا صبح معصومه تمومم نکنه، منتظرم علی بخوابه و برم یکم شام بخورم. اونم بی خوابی زده به سرش.

همه کارا رو نصفه و نیمه انجام دادم.

ظرف شستم، هنوز یه کاسه و قابلمه و قوری و کتری و سبد تفاله گیر مونده.

شیشه پنجره ها رو تمیز کردم، بازم تک و توک رنگ مونده روشون.

گاز رو تمیز کردم، میله هاش رو نشستم.

خیلی خوابم میاد.


برچسب‌ها: کارخونه# مهمون

جو گیر شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ 8:1 توسط انار  | 

سلام.

دیشب به بچه مردم میگفتم، فکر کردم معصومه که سر شب خوابیده، بیدار میشه و آخر شب میبرمش توی اتاق و اتاق رو جمع میکنم.

گفت عب نداره عزیزم، فردا جمع کن.

گفتم نه دیگه، من امشب حس جمع کردن داشتم، فردا دیگه ندارم.

میخنده.

+فکر میکردم دیشب که زود خوابیدن، امروز هم زود بیدار میشن. من یک ساعته بیدارم و توی گوشی ولو.


برچسب‌ها: کارخونه

خیال راحت؟ هه جمعه دوم خرداد ۱۴۰۴ 21:16 توسط انار  | 

سلام.

خونه رو جارو زدم، سرامیک دیوارا رو هم دستمال کشیدم(بچه ها زود زود کثیف میکنن) در کابینتا رو لباسشویی و یخچال رو هم دستمال کشیدم و نشستم معصومه رو روی پا گرفتم تا بخوابه.

بچه مردم میگه الان خیالت راحت نشد؟ خونه ها جمعه و نشستی با آرامش؟

میگم نه. هنوز کلی لباس کثیف بچه ها توی حمومه که باید با دست شسته بشه، یه عالم ظرف کثیف تو سینکه، لباسای شسته تو اتاق تلنبار شدن. خیالم اصلا راحت نیست.

+ولی خوب راست میگه یکم آروم تر شدم 😁 ولی به رو خودم نیاوردم که فکر نکنه حواسم به بقیه کارا نیست.


برچسب‌ها: کارخونه

سوپرایز متفاوت 😂😂 سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:8 توسط انار  | 

سلام.

بچه مردم امشب خیلی زود خوابید.

بعدش صبر کردم علی بخوابه. یکم بعدش دیدم معصومه نمیخوابه. بغلش کردم رفتیم توی اتاق.

باهم لباس تا کردیم و گذاشتم سر جاش. اسباب بازیاش رو جمع کردیم و عوضش کردم و الان توی حال تقریبا خوابه.

با خودم میگم فردا صبح بچه مردم بخواد حاضر بشه، اتاق رو ببینه سوپرایز میشه.

امروز دستشویی رو تیرک زدم. اومده بود میگفت چی زدی وایتکس زدی؟ گفتم نه تیرک زدم. اونجام فکر کنم سوپرایز شد.(براده آهن ریخته بود توی دستشویی و سرامیکا زنگی شده بودن. با فرچه و آب خالی هم نمیرفت. خیلی وقت بود رو مخم بود تا بلاخره امروز تمیز کردم)

همه با هدیه همسرشون رو سوپرایز میکنن، من با جمع و جارو کردن.

+فکر کنم زهرا هم از سر کار اومده سوپرایز شده. براکه امروز خونه اونا رو هم جارو کردم 😅... البته با خواست مامانم، نه که خود جوش.


برچسب‌ها: کارخونه# بچه مردم

گرد و غبار چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 0:15 توسط انار  | 

سلام.

میگه گرد و خاکا داره میاد مشهد. امشب بوابیم فردا کلی خاک نشسته رو زمین.

میگم میدونی برا چیه؟

میگه براچی نداره، گرد و غباره یه هفتست از مصر داره میاد.

میگم واقعا هم که تو فلسفش رو نمیدونی.

میگه جیه؟

میگم برا اینه که من امروز حیاط رو جارو زدم. 😁😂


برچسب‌ها: بچه مردم# کارخونه

.... دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:44 توسط انار  | 

سلام.


برچسب‌ها: کارخونه
ادامه نوشته
من به کار خونه کردن عادت نمیکنم یکشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۴ 10:3 توسط انار  | 

سلام.

چند وقته دلم میخواد باز اون لیست کارای روزانه خونه رو بیارم بیرون و بچسبونم به دیوار و دوباره خودم رو موظف به انجامشون بکنم و یکی یکی تیکشون بزنم. یا حتی شبا بیام اینجا بنویسم کارایی که کردم. شایدم روزا.

ولی خوب ادامه مطلب مینویسم که اذیت نشید.

چرا؟ براکه من آدمیم که میریزم و میپاشم، میذارم بریزن و بپاشن و خیلی خونسردم. بعد یه هفته عزا میگیرم که حالا کی جمع کنه. این چه وضع خونه زندگیه.

به قول بچه مردم میدونم بی تفاوت نیستی، فقط فراخی.

آره خلاصه باید فراخی رو کنار بذارم😂.

اینم بگم من اصلا آدمی نیستم که با چهل روز ممتد یه کاری رو کردن حتی یکسال هر روز یه کاری رو انجام دادن بهش عادت کنم.

من به کار خونه کردن عادت نمیکنم.


برچسب‌ها: کارخونه

آخیـــــــــــــــــــــــــــــــش جمعه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴ 22:59 توسط انار  | 

سلام.

بلاخره قسمت شد اتاق رو کامل جمع کنم. البته از نظر خودم کامله، از نظر بقیه هنوز بهم ریختست 😂

فردا اگه جارو کنم دیگه تکمیله.

امشب دو بار خواب آور خوردم. اسم خواب آور من دوغه.

خیلی خوابم میاد.


برچسب‌ها: کارخونه

طلسم پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴ 0:29 توسط انار  | 

سلام.

امروز یه کار مفید دیگه هم کردم.

یکم از نظر خصوصیای اون یکی وبم رو پاک کردم و کلا دو تا موند.

+امشب تو اتاق پر از لباسمون نشسته بودم و میگفتم چقدر آشناست.

من تا وقتی خونه مامانمم بودم وضع اتاق همینجوری بود. پر از لباس در انتظار جمع شدن و رفتن سر جاشون.

اونموقع ۶_۷ نفر بودیم. الان چی؟ ۴ نفریم.

بعد عروس شدن من، اتاق اونا طلسمش شکسته شد و جمع میشه. انگار طلسم لباس با منه. الان من آوردم خونه خودم. اوایل عروسی و تا بچه اومدن البته خوب بود و سریع جمع میشد. ولی الان... مخصوصا اینکه فصل تغییر کرده و لباسای زمستونی در حال جمع شدنن و هر بار باز یکی دوتا پیدا میشه.

+بعد از ظهر دو ساعت خوابیدم و چقدر خوب بود. الانم باز خوابم میاد.

خواب خیلی خوبه.


برچسب‌ها: کارخونه

آخ جون شنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۳ 16:14 توسط انار  | 

سلام.

امشب خونه خالم افطاری دعوت شدیم و خوشحالم.

از اینکه عروسش کودک درون داره و نمیتونه خونه اون رو بگیره، برا همین مثل سالهای قبل شلوغش نمیکنه هم خوشحالم.

والا چیه، میری خونه خالت افطاری، یه عالم آدم غریبه میبینی(فامیل شوهرش) ولی خالت رو درست حسابی نمیبینی.

کاش زنداییم هم همینجوری دعوت میکرد.

+امروز از صبح که بیدار شدم یکسره گشنم میشه، براکه ساعت دو و نیم سحری خوردم. شاید نباید گفت سحری، باید گفت بامدادی 😬

++امروز بلاخره سینک رو از ظرف خالی کردم، ظرفای مهمونی رو کامل جمع کردم، یکم یکی از کابینتا رو به همین بهانه مرتب کردم، دو سه تا از وسیله ها رو سلفونشون رو عوض کردم و فقط مونده عوض کردن سلفون پلوپز و رو کابینت فوم بندازم و تکوندن اون قسمت از آشپزخونه هم تمام.

جا کفگیر ملاقه ای و جا قاشقی رو هم شستم.


برچسب‌ها: مهمونی# کارخونه

پرکار بیکار سه شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۳ 22:20 توسط انار  | 

سلام.

سه روز دیگه رسما ماه رمضون شروع میشه.

توی یک برگه کارای خونه تکونی رو نوشته بودم و بالاشم نوشته بودم ان شاءالله تا ماه رمضون تموم میشه.

انجام ندادم، برا همین تموم نشد 🙂

فقط امروز پوش بالشا و رانر رو انداختم لباسشویی و شسته شدن. 😬

+برف امشب رو زمین نشسته


برچسب‌ها: کارخونه

کارخونه سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ 0:14 توسط انار  | 

سلام.

بلاخره لباسای توی اتاق رو جمع کردم.(اسباب بازیا رو هم جمع کرده بودم باز الان بچت ها ریختن)

ظرفا و سینک رو هم شستم(شام خوردیم باز کثیف شد)

کمرم به شدت درد میکنه.

بچه ها سر شب خوابیدن و الان بی خواب شدن.

گاز افتضاح کثیفه.


برچسب‌ها: کارخونه

افسردگی، شادابی،  خواب آلودگی پنجشنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۳ 9:38 توسط انار  | 

سلام.

پریروز افسرده بودم، دیروز ولی کلی انرژی داشتم، ظرف شستم، خونه جارو کردم، فکرش رو بکن غذا پختم 😂

شب رفتم خونه مامانم برا معصومه لباس و شلوار برش زدم، شلوارش رو دوختم.

ولی امروز فکر کنم همش خوابالود باشم. براکه دیشب مثل دیوونه ها با اینکه بچه ها ۱۲ و خورده ای خوابیدن، من تا نزدیک ۲ بیدار بودم، و امروزم ۸ نشده بیدار شدم.


برچسب‌ها: کارخونه

😍👨🏻‍🍼🙂🤯🌨 دوشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۲ 1:27 توسط انار  | 

سلام.

اون شب و روزایی که باهم خوبیم، به جای تیکه پرونی به هم، باهم شوخی میکنیم. به جای گیر دادنای پشت سر هم به هم کمک میکنیم توی کارا، خیلی خوبه.

امروز معصومه رو بغل کرده بود، به علی میگفت فلان چیز رو بردار ببر توی اتاق، تا سالن جمع بشه و جارو کنیم.(جارو کنه) منم واستادم پای سینک و ظرفا و سبد مبدای کابینتای زیر سینک رو میشستم.

اگه میشد کارای عید رو هم همینجوری انجام بدیم خیلی خوب میشد. یعنی بچه ها رو نگه داره، من کارا رو بکنم.

به کارای خونه که فکر میکنم مغزم سوت میکشه.

+امشب هوای مشهد اکلیلیه


برچسب‌ها: کارخونه# عشق

یهویی سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۲ 2:52 توسط انار  | 

سلام.

امروز طی یه حرکت ناگهانی، فرشای مامانم رو جمع کردن، آوردن توی حیاط ما و شستن.

بعدم داداشم و محسن رو گذاشتن خونشون رو رنگ بزنن.

منم اون اولش که معصومه دست زهرا بود، پا شدم قفسه های آشپزخونه و ظرف نمک و چای خشک رو شستم، گازمونم تمیز کردم. لباسای شستت شده دیروز رو هم تا کردم گذاشتم سر جاشون.

قرار بود پنجشنبه مامانم سفره حضرت ابالفضل بندازه، گفت یا حیاطتون رو فرش میکنیم مهمونا رو میاریم اینجا، یا میریم خونه عروس.

گفتم آره بیاین.

خیلی دلم میخواست جا ادویه هامم بشورم، اما نشد. حالا باز اگه بشه فردا میشورم.

فکر کنم باید کارای خونه تکونی رو بنویسم، کم کم انجام بدم.

امشب محسن و بچه مردم پیش داداشم، خونه داداشم خوابیدن، بچه ها و بقیه خونه ما. خونه مامانمم که خالیه.

عه فردا تولد بچه مردمه. میخواستم توی تنور مامانم کیک بپزم، اما نه تخم مرغ داریم، نه موقعیت کیک پختن. پولم ندارم. یعنی یکم هست که احتمالا چون بچه مردم هنوز حقوق نگرفته، میره برای پوشک معصومه. مگر اینکه این کاری که داره از دیروز میزنه و فردا تموم میکنه، بهش پولش رو بده. چون دوست داداشمه، امکان داره زود نده.

++چقدر خوابم میاد 🥱

+++پولش رو داد.

ولی بازم نشد برم کیک بخرم. همه سرمون شلوغ بود.


برچسب‌ها: کارخونه# خونه

آخرین نوشته ها
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴دلشوره 
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴یعنی میشه؟  
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴خدایا شفام بده 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴تیلویزیئون 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ای بابا 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴دعوام کنید 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴سوال 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴دیروز 
شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۴شیرینی