نوشته های وبلاگ
یهویی سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۲ 2:52 توسط انار  | 

سلام.

امروز طی یه حرکت ناگهانی، فرشای مامانم رو جمع کردن، آوردن توی حیاط ما و شستن.

بعدم داداشم و محسن رو گذاشتن خونشون رو رنگ بزنن.

منم اون اولش که معصومه دست زهرا بود، پا شدم قفسه های آشپزخونه و ظرف نمک و چای خشک رو شستم، گازمونم تمیز کردم. لباسای شستت شده دیروز رو هم تا کردم گذاشتم سر جاشون.

قرار بود پنجشنبه مامانم سفره حضرت ابالفضل بندازه، گفت یا حیاطتون رو فرش میکنیم مهمونا رو میاریم اینجا، یا میریم خونه عروس.

گفتم آره بیاین.

خیلی دلم میخواست جا ادویه هامم بشورم، اما نشد. حالا باز اگه بشه فردا میشورم.

فکر کنم باید کارای خونه تکونی رو بنویسم، کم کم انجام بدم.

امشب محسن و بچه مردم پیش داداشم، خونه داداشم خوابیدن، بچه ها و بقیه خونه ما. خونه مامانمم که خالیه.

عه فردا تولد بچه مردمه. میخواستم توی تنور مامانم کیک بپزم، اما نه تخم مرغ داریم، نه موقعیت کیک پختن. پولم ندارم. یعنی یکم هست که احتمالا چون بچه مردم هنوز حقوق نگرفته، میره برای پوشک معصومه. مگر اینکه این کاری که داره از دیروز میزنه و فردا تموم میکنه، بهش پولش رو بده. چون دوست داداشمه، امکان داره زود نده.

++چقدر خوابم میاد 🥱

+++پولش رو داد.

ولی بازم نشد برم کیک بخرم. همه سرمون شلوغ بود.


برچسب‌ها: کارخونه# خونه

فرش شویی جمعه دوازدهم اسفند ۱۴۰۱ 15:11 توسط انار  | 

سلام.

دوتا فرش دیگه رو هم شستیم خدا روشکر.

فقط پوست دستم کنده شد.

دلم میخواد موکتایی که زیر فرش نمیفته رو هم بشورم.

اما نه امروز. نمیدونم شایدم امروز.

فعلا هم خستم هم گرسنم.

تار عنکبوتا رو هم بزنیم.

ولی فرش اتاق رو نخواهیم شست. میذاریم وقتی ازین خونه پا شدیم.


برچسب‌ها: خونه

خونه دایی یکشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۱ 23:33 توسط انار  | 

سلام.

مامانم میخواست خیاطی کنه، علی نمیذاشت.

میگه باید به دایی بگم دیگه نذاره اینجا بشینید. خونتون رو ازینجا ببرید.

اول گفتم آره میریم دیگه نمیایم خونتون.

بعدا گفتم نه اگه بریم به بچه میگم صبح ما رو ببر خونه مامانم، موقع برگشتنت بیا دنبالمون.

مامانم گفت، نه تو رو خدا همینجا بمونید حد اقل از ظهر میاین.

😂😂😂😂


برچسب‌ها: خونه

نیلززهبج۶۶بهزت چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۱ 10:12 توسط انار  | 

سلام.

دوباره به آدم پست خون کامنت نده تبدیل شدم.

دوباره بچه گربه اومده تو حیاطمون.

بچه مردم پریشب جعفری درو کرد و شست، پهن کردم لای سفره خشک بشه برا سوپ نگه دارم.

پریشب بچه مردم گفت یه سینی حلوا درست کن بذار توی یخچال ،گشنمون شد یکم بخوریم.دیروز یه سینی حلوا درست کردم امروز تمام خواهد شد.خوشمزه بود ولی زیادی چرب بود، دیشب گذاشتشون رو دستمال کاغذی که روغنش کمتر بشه🙄

+خیلی دوست دارم از حیاطمون عکس بذارم دوباره، ولی حوصله جمع کردنش رو ندارم...ریحونا و جعفریا و یکم از سیبزمینیا و لوبیا و نخود در اومدن ولی هنوز باغچه جا داره.

 


برچسب‌ها: خونه

هئی شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰ 7:32 توسط انار  | 

سلام

آخرین روز سال هست و من کاری نکردم.یعنی کردمااااا اما انگار نه انگار.

فکر کنم فقط وقتی خونه جمع میشه ‌که خونه رو رنگ کنی و فرشا رو بشوری

😴😴😴😴😴


برچسب‌ها: خونه

دیشب پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۰ 10:50 توسط انار  | 

سلام.

دیروز هرطور بود یخچال رو تمیز کردم البته فریزرش مونده.

بچه مردم هربار میره سر یخچال میگه چه نو شده😂.میگم خیلی وقت بود میخواستم تمیز کنم اما با بچه سخته، قبل از اونم که ۲ ماه میشد اومده بودیم و تمیز کرده بودمش.

ببینم خدا توفیق میده فریزرم تمیز کنم امروز.۳ تا از کشوهاش رو در آوردم.بچه مردمم خوابه وگرنه راحت تر میتونستم کار کنم وقتی نباشه و حداقل خواب نباشه.

+دیشب یهویی داداش بچه مردم زنگ زد گفت بیاین خونه مادربزرگ جیگر بخوریم. ماهم حاضر شدیم و رفتیم.

تربچه رو رو دوتا دستم گرفته بودم، وارد که شدم مامانبزرگش کلی دعوام کرد و میخواست بزنتم ولی بوسم کرد😁

گفت هیچوقت بچه رو اینطوری نگیر ،قلبم ریخت دیدمت فکر کردم بچه طوریش شده، مرده رو اینطوری میگیرن.

بعد یاد دادچطور بگیرم...موقع رفتن دوباره رو دستم داشتم میگرفتم مامانبزرگش رو به روم بود، مامان بچه مردم اومد جلوم آروم گفت درست بگیر درست بگیر😂

کلی خندیدم اولش...شب خوبی بود دیشب.

 


برچسب‌ها: خونه# مهمونی

فعال سه شنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۰ 16:32 توسط انار  | 

سلام.

صبح تا ۱۱ و خورده ای هیچ کاری نکردم...فقط لباسا رو انداختم ماشین لباسشویی.

بعدش پا شدم ظرفام رو شستم و نمازم رو خوندم(تربچه خواب بود)

یکم تاید لباسشویی و مایع ظرفشویی رو قاتی کردم(اولین پودر لباسشویی اسمش تاید بوده برا همین اکثر قدیمیا میگن تاید) اسکاج برداشتم و درای کابینت و کاشیهای روی گاز رو اسکاج کشیدم با اون مخلوط.

همون موقع ها بود که تربچه بیدار شد و همزمان با تمیز کردن دکی دکی هم میکردم باهاش تا گریه نکنه.اونم چشم نخوره آروم بود تا اینکه مامانم زنگ زد گفت بیا اینور شیربرنج بخور.

منم لباسا رو پهن کردم و رفتم اونور.

مامانم گفت برات نقشه های شوم کشیدیم.

گفتم پنجره تمیز کنم؟ گفت نه. گفتم کابینت؟ گفت نه. گفتم کاشی؟ گفت نه.

یه نگاه به فاطمه کردم گفتم نکنه اینو نگه دارم شما برین دردر؟ گفتن آره.

هیچی دیگه از حدود ساعت یک خونه مامانمم.زهرا و داداشمم نیم ساعت پیش اومدن  ولی مامانم و عروس نیومدن😐کارام مونده


برچسب‌ها: خونه

هفت سین یکشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۰ 16:39 توسط انار  | 

سلام.

امسال میخوام سفره هفت سین نندازم.

😐

حوصله سفره هفت سین انداختن ندارم.

علاوه بر اینکه گندما هم سبز نکرد.اگه سبز شد همون روز اول یه چیزی میچینم، اگه نه که نمیچینم.

نمیدونم امسال چرا ذوقش رو ندارم.

+پتو ها رو شستم(توی ماشین) ...پرده تور رو هم از خونه مامانم آوردم و انداختم توی ماشین.خدا کنه تمیز شسته بشه .

 


برچسب‌ها: خونه

امروز یکشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۰ 10:56 توسط انار  | 

سلام.

یعنی امروز فقط رختخوابا رو جمع کنم؟

بعد یه سال رو پتو خوابیدن ،روی تشک خوابیدم و کمر درد شدم😒

البته من همیشه کمر دردم.

یعنی شازده پسر و تنبلی میذاره کار دیگه ای بکنم؟(البته به جز قابلمه ظرفامم شستم🤪)

تا نیم ساعت دیگه راه داره بخوابه.

+بیدار شد😐😂


برچسب‌ها: خونه

بهم ریختگی شنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۰ 13:26 توسط انار  | 

سلام.

رختخوابا رو بهم ریختم ولی جمع نکردم، اومدم خونه مامانم.

الان وضعیت اتاق افتضاحه افتضاح.

داریم به عید نزدیک میشیم من کاری نکردم و این باعث عصبانیتم میشه😭😭😭😭


برچسب‌ها: خونه

😩 چهارشنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۰ 13:16 توسط انار  | 

سلام.

دیروز تربچه رو گذاشتم خونه مامانم و اومدم خونه شیشه ها رو تمیز کردم...پرده ها رو انداختم ماشین بشوره.

خونه ها هم بهم ریخته.

سر شبم من نبودم حمید اومده بود🤦🏽‍♀️

امروز رفتم پرده ها رو از روی بند بردارم میبینم یکیش افتاده رو زمین(پرده انباری) یکیشم روش پرنده خرابکاری کرده😐

شامیا هم خشک نشده.

پرده تورمم مامانم میخواست با دست بشوره، ولی میارم با ماشین میشورم، این یکیا رو تمیز شسته.(وقت نداره سرش رو بخارونه میگه بیار من بشورم برات)

امروزم کلید پریزا رو تمیز کردم(ساعت ۷ و نیم پاشدم) و درا رو و شیشه در راهرو رو....وسایل رو کابینتم آوردم پایین تا بشورم و سلفون بکشم، پارچ و لیوانامم آوردم پایین بشورمشون.

بعدم گرفتم خوابیدم.تااا ۱۱.


برچسب‌ها: خونه

خونه تکونی شنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۰ 13:49 توسط انار  | 

سلام.

امروز نشستم خونه.

کاردا رو بهم ریختم پایش رو شستم دیگه هیچکار(حتی جمع رختخوابا ) نکردم☹ حتی صبحونه نخوردم☹

از دست تربچه که باز فاز گریه گرفته


برچسب‌ها: خونه

خِفت... یکشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۰ 17:2 توسط انار  | 

هنوز ۴ پایه خونه ما نرسیده برا همین وقتی زهرامون اومد کلید بگیره خفتش کردم تربچه رو بگیره.

لیست کارام رو نگاه کردم، دیدم از وقتی اومدیم این خونه دلم میخواسته رختکن رو بشورم اما نشده...هیچی دیگه یه دور با تاید ماشینی شستم، یه دورم رخشا ریختم ولی هنوز نشستم.

کمرم درد میکنه دیگه ،خوابمم میاد.ظرفا هم ناشوره، به بچه مردمم دیگه امید ندارم تربچه رو نگه داره من کاری کنم.

ببینم امکان خواب هست یا تربچه بیدار میشه.

 


برچسب‌ها: خونه# تربچه

خونه جمعه ششم اسفند ۱۴۰۰ 18:13 توسط انار  | 

سلام.

امروز رفتیم مراسم سالگرد عمو بزرگه.

من نرفتم بهشت به بهانه مهمونای بچه مردم.

ولی وقتی اومدیم خونه گفتم خودت بپز شام رو.

الانم ظرفا ناشوره، خونه ها بهم ریختست، بچه مردم رفته خونه مامانش نمیدونم چه کار کنه، تربچه هم نمیخوابه، مامانم اینا هم نیومدن هنوز، کلید قفلشونم ازم گرفتن، دوستای بچه مردم هم ۶ و نیم ۷ میان😑

+تربچه خوابید ولی مسئله اینجاست که ازم جدا نمیشه، بذارمش گریه میکنه.

 

 

++مامانم میگه یکی از اقوام مشترک ما و بچه مردم که اومده بود خونه من(خودم) گفته خونه انار مثل خونه پیرزنا میمونه، هیچی براش نگرفتن(جهیزیه کامل با بچه مردمشون بود ولی مامان من خیلی چیزا رو گرفت)

به نظر من فرش و پرده خیلی به خونه نما میده، پردم کادو بود و پسند من نبود، فرشم که نگرفتیم، بچه مردم دو تا ۶ متری داشت ، بچه مردم به فکر فرش هست، اگه قسطی پیدا بشه، اما پرده رو نه...

ما شاءالله انقدرم گرونه، همین پرده آشغالی من یک به بالا شده.

خونه قبلی کابینتا ام دی اف بود باز یه ذره تمیز تر دیده میشد.و اینکه برا رختخوابا اشکاف داشت...الان چیدیم و رو رختخوابی انداختیم بالاش☹ کارتنای کتاب بچه مردمم کنارشه و روی اونم مثل مامان بزرگا دستمال پهنه☹

هئی


برچسب‌ها: خونه

امروز پنجشنبه شانزدهم دی ۱۴۰۰ 17:26 توسط انار  | 

سلام.

امروز همش خونه خودم بودم.براکه بچه مردم خونه بود.

و به هیچ کارم نرسیدم ، حتی هنوز ناهار نخوردیم...صبحونه ساعت ۱۱ خوردیم.

تربچه دیش اه کرده بود ،داشتم عوضش میکردم باز دیش کرد و لباساش خیس شد، بچه مردم بالا کله من واستاده بود یکسره میگفت بده ببرم بشورمش...منم با اینکه بسته بودمش گفتم باشه پاشو ببر بشورش ولی کلش رو نشور که یوقت خفش نکنی.

رفت توی حموم و وان رو آب کرد.رفتم دست زدم گفتم این برا بچه داغه و یکم آب سرد ریختم توش تا معتدل تر بشه...بچه رو گرفت و تا گذاشت توی وان جیغش به هوا رفت.منم گفتم بی خیال و پیچوندمش توی حوله و آوردم لباس تنش کردم.

 


برچسب‌ها: تربچه# بچه مردم# خونه

امروز شنبه بیستم آذر ۱۴۰۰ 22:24 توسط انار  | 

سلام.

امروز همش خونه خودم بودم با تربچه.

تا ظهر که گذروندیم باهم.

بعد از ظهر ساعتای یک و نیم بود منتظر زهرا بودم بیاد مواظب تربچه باشه که نیومد و به جاش مامان بچه مردم اومد.

بعد که اون میخواست بره گفتم از سر راه بگه زهرا بیاد.

زهرا اومد یه جعبه درست کردیم ، بعد مامانم اومد و بعد داداشم فاطمه سادات رو آورد.

وقتی میخواستن برن گفتم بچه مردم شاید ۷ و نیم بیاد، تربچه رو ببرید...همونطور که داشتم به تربچه غذا میدادم بچه مردم اومد...مامانمم نبردش و از ۶ شب تا الان نوبتی نگهش میداریم.

الان روی پام خوابه، بچه مردم داره با موتورش باز ور میره.

خوابم میاد

+امروز بعد از مدتهای خییییلی طولانی توی خونه رژ زدم.فکر کن داره دو ماه از اومدن تربچه میگذره به بهانه اینکه در رفت و آمدم یکسره از اینجا به خونه مامانم آرایش نمیکردم.قبلشم که کودک درون بود اصلا حال و حوصله آرایش نداشتم.

 


برچسب‌ها: تربچه# بچه مردم# خونه

جلسه پنجشنبه چهارم آذر ۱۴۰۰ 13:43 توسط انار  | 

سلام.

به نظرم هفته ای یه بار خونه جارو بشه بسه.

اونم خونه ای که آدماش کمتر از ۱۲ ساعت خونن اونم ۶ ساعتش کم کم خوابن.

بچه مردم گفت ازین به بعد جمعه ها جلسه هفتگیش رو میاره خونه خودمون.یعنی یا ۵ شنبه یا جمعه خونه ها باید جمع و جارو بشه.

+تربچه رو بردن ختنه کنن منم از فرصت استفاده دارم میکنم و به وضع خونه میرسم...البته که اگه جلسه هم نداشت بازم جمع میکردم.

خونه رو جارو کردم، برم سمت آشپزخونه.

+ نظراتتون رو بعدا جواب میدم....شرمنده(مثلا که هزار تا نظر برام اومده🙄)


برچسب‌ها: خونه# مهمون

آآآآخخخخخخخخیییییییییششششششش دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۰ 16:27 توسط انار  | 

سلام.

اتاق جمع شد💃🏿💃🏿💃🏿💃🏿

فقط مونده حیااااط، که یه جارو مختصر کردم...دیشب به بچه مردم میگم حیاطم باید جمع کنی. میگه حیاط دست تو رو میبوسه.

میگم نخیر حیاط دست و پای تو رو میبوسه، اصلا بوسه بارانت میکنه، خودت باید جمعش کنی😁

خدایا !!! کشو میخواااااام....تو آشپزخونه خیلی چیزا باید بره توی کشو.

بگیم فردا داداشش بیاد خونه ها جمع شد😜 شاخه بر رو هم بیاره.

+ صبح نرفتم بهداشت😒 وقت نکردم.

شام چی بپزم؟

+ ها راستی پرده جلو در حموم مونده

و پرده برا در حیاط که مامانم بدوزه....

شام بار بذارم بعد برم بست بشینم خونه مامانم بدوزش.

 


برچسب‌ها: خونه

آشتی پنجشنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۰ 22:27 توسط انار  | 

سلام.

زندگی بدون قهر خیلی قشنگه😊

 

+ دلم برا افروز دودکش میسوزه...چقدر نصرت بیشعوره که میاد جلوش میگه داداشت گفت بگیرمت.😒

دلم میخواد بزنم توی دهنش.👊

++ انقدر خوابم میاد نه حوصله دارم چیزی بپزم، نه بخورم، نه میخک بذارم لا دندونم...چون باید بکوبونمشون.

حالا که آشتی شدیم بهش ۸ گیگ ۱۸ تومن رو بگم، ببینم توان خریدش رو داره برام.

فردا هم کارتنا رو سرش جمع کنم.امروز پرده ها رو به جز مال انباری رو نصب کرد.

همین کارتنا جمع بشه، ۹۰درصد جمع و جور تموم میشه...

جا رختخوابا رو هم که گفت عوض نمیکنم، گفتم خودم عوض میکنم.

مامانم میخواد بیاد جای کمدا رو هم عوض کنه، ولی به نظر خودم که خوبه همینجوری، تازه توشونم پر کردم.

++++خوابم میاد😴

 


برچسب‌ها: خونه# آشتی

جمع و جوووور چهارشنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۰ 23:44 توسط انار  | 

سلام.

کمد لباسام و دراورم جمعا ۷ تا کشو داره.

میخوام دوتا از کشوها رو خالی کنم برای کودک درون.

خوب شاید مامانم نتونه کمد بخره براش...خودمم که هیچی.

دوتا کمد تقریبا آشغال پاشغال توش بود.

یکی لباسای زمستونی بچه مردم بود که با پارچه های خودم گذاشتم توی یک کاور پتو.

یکی پارچه ها و چادر نمازام بود که پارچه ها رو گفتم، چادر نمازا رو گذاشتم زیر میز تلویزیونی که گذاشتیم زیر رختخوابا.

یکی دیگه هم دفترای من بود که گذاشتم توی کارتن و زوی بخاری کنار کمد.

شد سه تا.

پس میشه کشوهای دراور رو لباسای خودمون رو بذاریم، کشوهای کمد رو بذاریم برای کودک درون.

امشب چوب پرده ها رو هم وصل کرد.

منم یکم از ظرفای اضافی که توی آشپزخونه جا نمیشه رو گذاشتم توی کارتن بزرگ تا بره بالا انباری.

جای رختخوابا باید عوض بشه و رو رختخوابی رو هم باید در بیارم.

قرآن هامون و جانمازا رو هم میذارم توی همین میز تلویزیون زیر رختخوابا...کسی که نمیره بشینه روش که گناه داشته باشه.

اونطوری جا کفشی هم خالی میشه...میتونیم کفشامون رو بذاریم کامل.

دیگههههههه ، ها باید قابلمه بزرگه رو هم بشورم( دیشب گذاشته بود زیر آبگرمکن) قابلمه رویام رو هم جمع کنم...ظرف فریزریا و پلاستیکی ها رو هم بذارم توی همونا.

دیگههههههه، اومممممماون جوهای کخ خورده رو هم بریزم توی باغچه.

کاورپتو ها رو هم میذارم پشت میز زیر رختخوابا.

فردا اگه بتونم همین چند تا کار رو انجام بدم بازم خوب میشه.

 


برچسب‌ها: خونه# کودک درون

... سه شنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۰ 9:15 توسط انار  | 

سلام.

دیشب با حمید فقط فرشا رو شستن.

یه بار اومدم،دیدم توی اتاق دراز کشیدن و فیلم میبینن از توی گوشی و غش غش میخندن.

یه بار اومدم ،دیدمفرش دیروز رو پهن کردن رو پشت بوم، یکی رو شستن و لول کردن، اون یکی دیگه رو که خشک شده ۴ لا کردن روی چارپایه گذاشتن.

دفعه بعدش اومدم ، دیدم داره نماز شب میخونه، تلویزیون رو گذاشته رو زمین وسط خونه و بعدش روشن کرد دودکشش قضا نشه...

با خودش که حرف نمیزنم، دلم میخواد زنگ بزنم به مامانش و خودم رو خالی کنم...بعد اونموقع شاید باهاش آشتی کنم.

 


برچسب‌ها: خونه# قهر
ادامه نوشته
😕😕😕 دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۰ 8:16 توسط انار  | 

سلام.

حس میکنم چند روز سکوت لازمه.

سرم درد میکنه.

هنوز کارا مونده، ولی میخوام بذارم خود بچه مردم همش رو انجام بده.

کلیدام گم شده...مامانیشونم خوابن.

امروز تولد محمد امینه...دستم خالیه...

کارتم رو از زهرا بگیرم اونجا فکر کنم ۴۰ تومن هست، مال مامانیه ولی خوب دیگه...

کی بره سر خیابون؟

حال ندارم.

 


برچسب‌ها: خونه# عشق خاله

😊😊😊 یکشنبه بیستم تیر ۱۴۰۰ 10:20 توسط انار  | 

سلام.

نتم تموم شده🎶🎶🎶

دیشب اومدم ، کف آشپزخونه رو داشت سیمان میکرد، تاااا پیدا شدن سرامیک...اون اپن کوچولو کنار رو هم گچ کرده بود.

امروز ان شاءالله نخاله ها رو ببره بیابون بندازه. مامانم اینا بیان شروع کنیم به تمیز کاری.😊

ساعت پنج خونه دختر خاله روضست...دلم میخواد برم🙄

ببینیم حاج آقا کی بیدار میشن از خواب...طفلک دیروز حسابی خسته شده.

از صبح در تکاپو بود...

آخر هفته هم قراره جاهاز نرگس رو ببرن. مامانم باید دم کنیا و تشکاش رو بدوزه...

پاشم برم اونور بیدارشون کنم صبونه بخوریم.

این نزدیک بودنه خیلی خوبه هر وقت دلم خواست میرم، هر وقت دلم خواست میام...خسته هم نمیشم.

خدایا شکرت...

تازهههههه...باید فرشا رو هم بشوریم.

که البته بچه مردم گفت میشورم.کاش تمیز بشوره.

 


برچسب‌ها: خونه

آشپزخونه شنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۰ 15:4 توسط انار  | 

سلام.

یکم ناراحتم.

آخرشم اون مدلی که مامانم گفت شد...با اینکه مدلی که بچه مردم گفت بهتر بود و حد اقل در یخچال رو راحت باز و بسته میکردیم و کنار یخچال توستر و قابلمه هام رو میذاشتم.

الان دیگه جا ندارن😕...چون اپن رو به رو بذارم هر لحظه ممکنه یکی توی آشپزخونه بخوره بهش و تلپ بیفته.

اه...چرا باید داداشش همون چیزی رو بگه که مامانم گفته و آخر اون مدلی درست کنه.

خو با اینکه امروز کل آشپزخونه رو تموم میکنن،(داداشش از خودشم فرز تره) ولی به خاطر اینکه اونجور که میخواستیم نشد، ناراحتم.

+ ناهار پلو عدس درست کردم، کته شده، خجالت میکشم ببرم، آبروم میره، حالا اگه حمیدشون بود عب نداشت ولی این یکی چون خانومش کدبانویه خجالت میکشم کته ببرم...مامانم اینا خونه زنداییم شونن، اونا پلو مرغ پخیدن، کاش از اونا میبردن براشون من و زهرا پلو عدس میخوردیم.😕

 

 


برچسب‌ها: خونه

طولانی شد🙄 پنجشنبه هفدهم تیر ۱۴۰۰ 19:40 توسط انار  | 

سلام.

امروز خیلی خیلی خیلی گرم بود.

برقا هم دو بار رفت.یکبار صبح یه بار بعد از ظهر.

امروز مامانم اومد پرده تور رو بشوره( خودم دو بار آبش کشیده بودم) وقتی مامانم بیاد ما دوتا فعال میشیم😁...دایی وسطی هم اومد فهمید آشپزخونه رو بزرگ میکنیم گفت بیا من بهت سرامیک میدم(قبلش قرار بود یه هفته دیگه داداشش بیاره)...بچه مردم هم شروع کرد به کندن اپن.

مامانم پیشنهادی که به من داده بود و گفتم نه من آشپزخونه گشاد میخوام رو به بچه مردم داد و بچه مردم قبول کرد😕😐

قرار شد یه ور اپن رو بکنده و همون طرف رو باز بذاره.ولی یک متر بره جلو.

تا الان کل پرده ها رو شستیم.

بشور بسابامون مونده فرشا.و البته کنار یخچال و گاز.

+ بعد از ظهر خواب بودم نرگس من رو از خواب ناز بیدار کرد.الان خوابم میاد.

آنتنمونم درست کرد بچه مردم.

خوبه آدم همه کار بلد باشه.

احتمالا شنبه حمید رو بیاره باهم آشپزخونه رو درست کنن و تموم بشه ان شاءالله.

امروز مامانم یکسره میگفت شما چطور توی این وضع زندگی میکنید و شما خوشتون میاد همینجوری و اینا‌.

بچه مردم هم میگفت شنبه امتحانم رو بدم بعد شروع میکنم...ولی خوب مامانم حرفاش تاثیر گذاره و برنده شد.

آخ...یعنی میشه هفته دیگه وسایلا چیده، همه جا جمع و مرتب، زیر انداز بندازیم توی حیاط و دراز بکشیم و با خیال راحت به صدای باد لای شاخ و برگ درختا گوش بدیم؟

هفته دیگه اگه داداشش شاخه بر رو بیاره، بچه مردم کم کم یه دست به باغچه هم میکشه...

میخواد تخت توی حیاط رو بذاره توی باغچه، ظهر و بعد از ظهر بره زیر سایه درخت بشینه.

فردا زیر اندازی که مامانبزرگش درست کرده رو هم بشورم.امروز ماشین لباسشویی زیاد کار کرد، گناه داره.

+ شام خودمون رو خونه مامانم تلپ کنیم؟ ...گاز ما وسط آشپزخونست.

امروز کشف کردیم هنوز عدس داریم..‌.فکر کنم هر روز پلو عدس بپزیم😁

 


برچسب‌ها: خونه

...با هم می آیند... پنجشنبه هفدهم تیر ۱۴۰۰ 0:18 توسط انار  | 

سلام.

به میمنت و سلامتی و مبارکی، آنتنمونم سوخت...

من جای بچه مردم بودم داغون میشدم....از یه ور موتوری که ۱۸۰۰ داد و خوب درست نشد، از یه ور آنتن، از یه ور تعمیر آشپزخونه...کرایه اون خونه، ۱۳۰ پول چاه و....

خدا صبر بده بهش.

میگه یه چیزی نذر کن موتورم با قیمت خوب فروش بره، بتونم قرضام رو بدم.

 

خدایا خودت درست کن برامون

 


برچسب‌ها: خونه# عشق

خونه چهارشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۰ 7:53 توسط انار  | 

سلام.

دیشب انقدر خسته بودم که تا ۱۱ و نیم شایدم زودتر خوابیدم.

مامانم زنگ زد ساعت ۱۱ که شام خوردین یا نه.

گفتم آره نیمرو خوردیم...گفت عه آبگوشت پختم ، بیارم براتون؟.گفتم حالا بیار فوقش میذاریم توی یخچال ظهر میخوریم.

یکم منتظر بودم، نیاورد.گرفتم خوابیدم...موقع خاموش کردن برقا ساعت دوازده و نیم بیدار شدم( معمولا بخواد برق خاموش کنه بیدار میشم، خوابم سبکه) گفت مامانت آبگوشت آورد..برام واستاد رفتم دستشویی...واقعا راهش شب ترسناکه.

بهش میگم درختا رو سبک کن خیلی ترسناکه، میگه همش رو نمیکندم، دو سه تا از بزرگاش رو نگه میدارم، شاخ و برگ پایینش رو میزنم شاخه بالاییا بمونن...گفتم باشه.

 صبح ساعت ۵ و نیم از خواب بیدار شدم...خوابم نمیبرد، رفتم حموم...نزدیک ۱۸ ساله خونه ساخته شده....(اوووو چه همه من زمینش رو یادمه.)کاشی های حموم داغون شدن...و بسیار جرم گرفته...تازه دختر دایی قبل رفتن ۲ بار شسته حموم رو...یکی باید با تیرک بیفته به جونش...خودم دلم میخواد ولی میترسم گاز تیرک برا کودک درون ضرر داشته باشه.

ساعت یه ربع به هشته...اینجا کار زیاده، ولی بچه مردم خوابه.

دلم میخواست به جای پست گذاشتن برم خونه مامانم(الان نزدیکه دلم میخواد فرت فرت برم، اصلا همش اونجا باشم) ولی خوب اونام خوابن.

+خداکنه دایی قبول کنه آشپزخونه رو بنایی کنیم...دختر داییشونم قصد بزرگ کردن داشتن دایی گفته الکی پول خرج نکنید، میخوام بکوبم خونه رو...احتمالا سال دیگه بکوبن...ولی خوب خیییلی کوچیکه آشپزخونش. دو روز دیگه من تپلی شدم جا نمیشم توش.جاهم بشم به سختی باید آشپزی کنم و ظرف بشورم...حتی اگه ۱۵ سانت بزرگ بشه بازم خوبه.

+سرم درد میکنه و خوابم میاد و گرسنم.

🤕😴🤤

++عروسی نرگس باز افتاد عید غدیر😕 خدا کنه همون پونزدهم بشه، ۹ روزم ۹ روزه.

ما حد اقل جای این یخچال رو مشخص کنیم.

 


برچسب‌ها: خونه

اثاث سه شنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۰ 17:53 توسط انار  | 

سلام.

امروز، اثاث کشیدیم...اما نچیدیم.

فعلا حال چیدن نیست.

برا که جای یخچال مشخص نیست و فرشا ناشوره.🙄

برم خونه مامانم چای بخورم.

 


برچسب‌ها: خونه

🏚🏠 سه شنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۰ 8:19 توسط انار  | 

سلام.

دلم نمیخواست بیام وبلاگ و چیزی بنویسم.اما اینجا همه خوابن.

مامانم و دخترا و خواهر محسن که برا تتو اومده بوده و شبم موندگار شده.

اونورم بچه مردم خواب بود.

الان چای گذاشتم تا اینا بیدار بشن که فکر نکنم بیدار بشن‌.

داداش بچه مردم قرار بود ساعت ۸ بیاد خونمون ، ولی گمون نکنم به این زودی بیاد.

دیشب تا ۳ بیدار بودیم و جمع میکردیم وسایل رو.

۹۰ درصدش جمع شد.

ساعت ۶ بیدار شدم...خیلی خوابم میومد، خوابیدم تا ۶ و نیم ولی با اینکه بازم خوابم میومد، چون حواسم اینور بود نتونستم بخوابم.و البته گشنم بود.

خوابم میاد😴


برچسب‌ها: خونه

دوسش دارم پنجشنبه دهم تیر ۱۴۰۰ 11:8 توسط انار  | 

سلام.

من خیلی خوشحال باشم میتونم خیلی خوشحالیم رو پنهان کنم.

ولی وقتی ناراحت باشم نمیتونم پنهانش کنم.

دیشب حالم گرفته بود بدجوری.

قبل شام خبر خونه رو شنیدم و تا بعد شام گرفته بودم.

بچه مردمم هرچی میگفت میگفتم هیچی نگو و حوصله ندارم و ازین حرفا.

با اینکه فیلم ساعت۱۱ رو گذاشته بود ، اومد کنارم و گفت چی شده ؟ به من بگو چرا ناراحتی.

منم که حرف زدنم نمیاد زیاد...کلی حدس زد تا فهمید به خاطر خونست.

بعد کلی حرفای دیگه زد تا بخندم و فراموش کنم.

طفلک موتورش دیروز موتور خراب کرده بود و امروز باید ببرش تعمیرگاه و توی این بی پولی باز قرض بگیره و درستش کنه.

+ دیشب خوب شدم...ولی امروز باز وقتی به دختر دایی پیام دادم غمگین شدم.

هنوز مشخص نیست کی خونشون تموم میشه.

میگفت صابخونه شما که فکر نکنم بندازتون بیرون ولی انگار حاج آقای شما میخواد وسایل ما رو بندازه بیرون.

برا اینه که بچه مردم زنگ زد به شوهرش و گفت آخر کی در میشین؟ اونم گفت راویز (فکر کنم )بستن و گچش مونده که اوستاش شاید فردا بیاد.

بچه مردمم گفت پس خبر از شما.

اونم شوهرش بهش بر خورده که من ۳ سال به صابخونه( پدر زنش) جواب پس ندادم حالا باید به مستاجر جواب پس بدم.

در واقع من خودم گفتم زنگ بزنه بهش...از بس اینهفته یکی میگفت یکشنبه در میشن، یکی میگفت سه شنبه در میشن، یکی میگفت پنجشنبه.

حالا که زنگ زد بهش فهمیدیم نه بابا دقیق معلوم نیست کی تموم میشه.

+ من واقعا خسته شدم....با اینکه گریه کردم بازم توان گریه کردن دارم تا خالی بشم از این حس بد.

اومدم تو اتاق که بچه مردم نگران نشه.

 


برچسب‌ها: خونه# عشق

آخرین نوشته ها
چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴دخترا با دخترا، پسرا با پسرا 
چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴اسم 
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴دلشوره 
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴یعنی میشه؟  
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴خدایا شفام بده 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴تیلویزیئون 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ای بابا 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴دعوام کنید 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴سوال