سلام.
صبح تا ۱۱ و خورده ای هیچ کاری نکردم...فقط لباسا رو انداختم ماشین لباسشویی.
بعدش پا شدم ظرفام رو شستم و نمازم رو خوندم(تربچه خواب بود)
یکم تاید لباسشویی و مایع ظرفشویی رو قاتی کردم(اولین پودر لباسشویی اسمش تاید بوده برا همین اکثر قدیمیا میگن تاید) اسکاج برداشتم و درای کابینت و کاشیهای روی گاز رو اسکاج کشیدم با اون مخلوط.
همون موقع ها بود که تربچه بیدار شد و همزمان با تمیز کردن دکی دکی هم میکردم باهاش تا گریه نکنه.اونم چشم نخوره آروم بود تا اینکه مامانم زنگ زد گفت بیا اینور شیربرنج بخور.
منم لباسا رو پهن کردم و رفتم اونور.
مامانم گفت برات نقشه های شوم کشیدیم.
گفتم پنجره تمیز کنم؟ گفت نه. گفتم کابینت؟ گفت نه. گفتم کاشی؟ گفت نه.
یه نگاه به فاطمه کردم گفتم نکنه اینو نگه دارم شما برین دردر؟ گفتن آره.
هیچی دیگه از حدود ساعت یک خونه مامانمم.زهرا و داداشمم نیم ساعت پیش اومدن ولی مامانم و عروس نیومدن😐کارام مونده
برچسبها: خونه
