نوشته های وبلاگ
گوشی شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲ 0:53 توسط انار  | 

سه تامون سرمون تو گوشیه.

بچه مردم کی میاد برم خونمون؟ 😔

اونجا سرم تو گوشی باشه 😁

چشام درد میکنه.

+صبح پا شدم دیدم ساعت ده دقیقه به ۳ پیام داده که رسیدم خونه.

ساعت ۸ و نیم رفتم خونه، دیدم بازم نیست.


🙄🙄🙄 جمعه هفتم مهر ۱۴۰۲ 22:38 توسط انار  | 

سلام.

علی ساعت ۴ و نیم تا نه و نیم شب خوابید.

نه و نیم هم به زور بیدارش کردم بیایم خونه مامانم شام بخوریم.

بچه مردم امشبم دیر میاد خونه 😢

کاش علی همون دیری که بچه مردم اومد رو بخوابه. گناه داره، خسته میاد.

+فیلم غریب رو شبکه افق گذاشته بود. یکمش رو دیدم، بابک حمیدیان واقعا شبیه شهید بروجردی شده بود.


ماشین سوغاتی پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ 22:12 توسط انار  | 

سلام.

دختر داییا اومدن دیدن مامانم.

مامانم فکر کرد پسر داییم هم میاد.

گفت ماشینی که برای علی گرفتم رو بیار، باز براش میخرم. یدونه ماشین برا بچه پسر دایی کمه.

گفتم باشه و آوردم.

پسردایی نیومد، ولی مامانم سوغاتیای بچه هاش رو فرستاد دست زنداییم ببره براش.

علی هم اینطرف داشت گریه میکرد شدید.

خوب ننه جان اونا که نیومدن، نمیخواد براشون بفرستی.

کاش نمیاوردم.


امشب پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ 15:45 توسط انار  | 

سلام.

دو، سه شب پیش مامانم گفت شب جمعه خونه دایی دعوتین.

گفتم به چه مناسبت؟ گفت دایی میخواد شیرینی موتورش رو بده.

صبح داداشم زنگ زد به بچه مردم، گفت ساعت دو تا یازده شب برو فلانجا سر کار.

و بچه مردم رفت.

و من ناراحتم ازینکه امشب بچه مردم خونه دایی پیشم نیست. ولی زنعموم که خوشم نمیاد ازش، قراره بیاد.

چی میشد بچه مردم برا شام بیاد خونه دایی؟

گفت برا من بیار. با اینکه میدونه همچین کاری نمیکنم.

خودش میخنده میگه تو برام چیزی نمیاری، اصرار هم کنن بگن ببر برای بچه مردم، میگی نه اون کوفت بخوره😂.

تقصیر خودشه که بد غذاست 😂البته که نمیگم کوفت بخوره. میگم نه دوست نداره.

+غذاهای زندایی اکثر اوقات تنده. بعد علی تند دوست نداره. حالا برا شام علی چی بپزم؟ 😬😂

++ولی دلم گرفته ها به این خنده ها نگاه نکنید.


اولین جمله پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ 12:36 توسط انار  | 

سلام.

علی اولین جمله سه کلمه ای فعل دارش رو دو روز پیش گفت.

جملش این بود.

آلالات اَدو دُد.

شکلات تموم شد.

فاطمه پارسال اواخر مهر اولین جملش رو گفته بود. جملش آب تموم شد، بود.


برچسب‌ها: اولین

خواب سه شنبه چهارم مهر ۱۴۰۲ 9:18 توسط انار  | 

سلام.

دیشب خواب دیدم که صبح بیدار شدم، خونه مامانمم و یه نی نی کوچولو کنارمه.

میگم این کیه؟

میگن بچته دیگه.

میگم من کی رفتم بیمارستان، کی اومدم؟

همه اینجوری نگام میکنن بعد این حرف😒

میگم خوب یادم نمیاد چیزی.

و از بقیه میپرسم که دردم داشتم؟ میگن آره.

ساعت چند به دنیا اومد؟ حدود یازده ظهر.

و من هیچی یادم نبود، انگار دوازده ساعت فراموشی گرفته بودم.

و هنوز حرکات بچه رو حس میکردم.

با خودم میگفتم چطور انقدر زود به دنیا اومده، سریع مرخص کردن، مگه ریه هاش تشکیل شده؟

+قیافش خیلی عادی بود. نمیشد گفت قشنگ. فقط ابروهاش مثل خودم بود.

به این فکر میکردم بیام وبم رو بنونم، شاید درمورد احساسات و دردم چیزی نوشته باشم.


امروز یکشنبه دوم مهر ۱۴۰۲ 19:3 توسط انار  | 

سلام.

امروز مراحل حلوا پزی رو کم کم و با فاصله زمانی زیاد انجام دادم تا خسته نشم. خوب شده بود، همه دوست داشتن. و اعلام رضایت که میکردن برا آمرزیده شدن یاد دهندش دعا میکردم.

دختر خاله دختر داییا نیومده بودن(زنعموم اینا رو هم اصلا خبر نکردم)

ولی همون بزرگترا هر کدوم وارد میشدن چشام قلبی میشد.

خوب وقتی مثلا زندایی مامانم بیاد، یا دختر خاله مامان بچه مردم بیاد، یعنی بهم اهمیت دادن. و این خوشحال کننده بود برام.

من که با نیت خاصی روضه نگرفتم، یه عرض تسلیت بود به امام زمان. اصلا مجلس من نبود. صاحبش یکی دیگه بود.

هر کی اومد دل امام زمان رو تسلی داد. والا.

ببینم بچه مردم امشب من رو میبره حرم.


لوس شنبه یکم مهر ۱۴۰۲ 21:34 توسط انار  | 

سلام.

چقدر این کودک درون ۲ لوس شده.

دو روزه تا یکم بیشتر وا میستم سریع دل درد میشم و باید دراز بکشم.

علی هم خیلی حرص میده. یکسره باید با داد و بیداد صداش بزنی. من دعواشم کنم ازم حساب نمیبره، ولی از بچه مردم حساب میبره.

با این وضعیت فردا چطور حلوا بپزم؟


برچسب‌ها: کودک درون۲

آخرین نوشته ها
دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴پاشنه 
دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴دارم کم میارم. 😫 
یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴پی پی پیو🤥 
یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴مناسبت🎂 
یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴تب🤒 
شنبه دهم آبان ۱۴۰۴خواب 😴 
شنبه دهم آبان ۱۴۰۴ویروس 
شنبه دهم آبان ۱۴۰۴بخاری🔥 
شنبه دهم آبان ۱۴۰۴دوباره🍪 
شنبه دهم آبان ۱۴۰۴امروز