نوشته های وبلاگ
بلاخره منم رفتم جمعه بیست و سوم آبان ۱۴۰۴ 9:21 توسط انار  | 

سلام.

چند ساله ایام فاطمیه یه تئاتر میذاره، اسمش نگین شکسته هست.

از همون اول که تعریف بقیه ازش رو میشندیدم دلم میخواست برم. اما آدم پایه وجود نداشت.

چند روز پیش بچه مردم اومد خونه، ۴ تا بلیط داد بهم گفت پنجشنبه میریم نگین شکسته.

خیلی خوشحال شدم. 🥹

پریشب بازم از شدت سرفه داشتم وصیت میکردم بچه مردم کجا دفنم کنه و چه زنی بگیره😂

سرفه هام برا این بود نتونستم جلو خودم رو بگیرم پیتزایی که خودم برا اولین بار خمیرش رو درست کردم نخورم.

صبح(شما بگو ظهر) اما بر نفسم غلبه کردم و فقط نگاه کردم بچه مردم چطود اون ۴ تیکه باقیمونده رو میخوره.

بعد از ظهر رفتیم دیدیمش... دوسش داشتم...

قصه مظلومیت حضرت زهرا، به روایت سلمان فارسی.

قبلشم زندگی سلمان فارسی رو توضیح دادن.

به نظر من سلمان آدمی بود که خدا خیلی دوسش داشته.

+ان شاءالله این عنوان پست رو سال دیگه برا کربلا رفتن بذارم روی متنم🥺 بگو آمین

++دیشب میخواستم این پست رو بنویسم، اما خیـــــــــــــــــــــلی خوابم میومد.


برچسب‌ها: اولین

اولین چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۴ 0:6 توسط انار  | 

سلام.

اولین سینمای متاهلی رو هم ثبت کنم.

درسته با بچه ها رفتیم و معصومه از بس اینور و اونور رفت و علی ۳ بار رفت دستشویی(بار اول باباش، دوم عموش، سوم دختر عموش) فیلم رو درست نفهمیدیم، اما در کل شب خوبی بود.

اولین فیلم کودکانه بود. عب نداره، مامان و بابامم یه بار سینما رفتن و مدرسه موشها رو دیدن. 😂.

ان شاءالله دفعه بعد بچه ها رو بدیم دست مامانم اینا و دونفره بریم سینما. 🤲

بعد از سینما مجبوری سوار ماشین عموی علی شدم و رفتیم خونه مامان بزرگش، مامان بزرگش اونا رو زود بیرون کرد، ولی ما تا ۱۱ اونجا بودیم و حرف زدیم.


برچسب‌ها: اولین

خیلی دوستم داله جمعه سیزدهم تیر ۱۴۰۴ 20:56 توسط انار  | 

سلام.

امروز علی برا اولین بار اومد بهم گفت مامان! خیلی دوستت دالم.

😍😍😍

+به معصومه میگم من رو نکشی.

انگشتش رو به حالت نشانه میگیره طرفم و میگه تُ(مثلا با تفنگ میکشتم)


برچسب‌ها: اولین# تربچه# پیازچه

معصومه یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴ 10:36 توسط انار  | 

سلام.

این رو گفتم معصومه چند روزه اولین جمله دو کلمه ایش رو میگه؟

میگه آب بده.

این رو گفتم وقتی لباس دامن بلند تنش میدم مثل خانومای ناز میشه؟


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

هفت روز گذشته شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴ 18:33 توسط انار  | 

سلام.

توی این هفته علی بلاخره رکاب زدن یاد گرفت و معصومه دو تا دندون جدید در آورد.

خوشحالم.

منم یه عده ای رو شناختم و کلا سعی میکنم حسابشون نکنم.

همونطور که تونستم رفت و آمدم رو با خانواده عمو از کم به خیلی خیلی کم برسونم.

به بچه مردم یه ماه پیش گفته بودم دیگه خونه مامانت نمیام مگر اینکه همتون جمع باشید. حالا همونم دیگه دوست ندارم برم.

مگر خونه باباش باشه. یا بچه مردم خعیلی اصرار کنه. یا عمه علی بیاد مشهد و خونه مامانش.

+کاش نقطه و سه نقطه با اسم خودشون کامنت بدن.

اینکه با اسم خودتون کامنت بدین توی جواب من تاثیری نداره.


برچسب‌ها: اولین

خستگی جمعه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۴ 5:14 توسط انار  | 

سلام.

دیشب از شدت خستگی نفهمیدم چطور خوابم برد.

البته فهمیدم، داشتم به بچه مردم که سر شب یکم خوابیده بود میگفتم" تو و دختر خوابیدین، الان بذارین من بخوابم "بیهوش شدم.

الانم خوابم میاد.

+دیروز برا اولین بار با بچه مردم و موتور رفتیم بهشت رضا. تماما کوبیده شدم. انگار یکی من رو با چماق زده.

++دیروز میخواستم پست بذارم، نت لج کرده بود. دیشب میخواستم بذارم، بیهوش شدم. برا همین چیزایی که میخواستم اینجا بنویسم پرید.


برچسب‌ها: اولین# بهشت

آب شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ 22:19 توسط انار  | 

سلام.

معصومه بلاخره اولین کلمه با معنی که ما آدم بزرگا هم بفهمیم رو به زبون آورد.

شیشش رو میاره میگه آبْ.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

خواب بد پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ 10:39 توسط انار  | 

سلام.

امروز علی از خواب پاشد با گریه و نق اومد پیشم.

وقتی دید چشمام رو باز کردم گفت من لفتم شیل بگیلم تو لفتی.

گفتم از کی رفتی شیر بگیری؟ گفت از مَلدا.

این اولین باره خوابش رو تعریف میکنه.


برچسب‌ها: اولین# تربچه

طبیعت جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ 18:48 توسط انار  | 

سلام.

معصومه یاد گرفته اَت میکنه و میگه اَد.

وسایل رو هم یکی دو روزه پرتاب میکنه و میخنده.

هیچکی هم یادش نداده.

انگار جزء طبیعت بچه هاست.

مثل انداختن پشتی ها و راه رفتن روشون 🙄


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

اولین یکشنبه نهم دی ۱۴۰۳ 13:41 توسط انار  | 

سلام.

دیشب معصومه برا اولین بار با بچه مردم تنهایی رفت بیرون.

رفتن مغازه شیر خریدن.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

راه افتادن پنجشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۳ 11:44 توسط انار  | 

سلام.

گفتم چند روزه معصومه خودش از جاش بلند میشه و راه میره؟ بدون کمک.

رکورد راه رفتن نوه ها رو زد 😂

فاطمه سادات یکسال و ۴ ماه، علی یکسال و ۳ ماه، یاسی یکسال و ۲ ماه، محمد یکسال و ۱ ماه، معصومه یکسال راه افتادن.

فکر کنم فاطمه یسنا ۱۱ ماهگی راه بیفته 😁


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

کَد دختر سه شنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۳ 21:13 توسط انار  | 

سلام.

اینم ثبت کنم.

نیم ساعت پیش معصومه یه دستمال برداشته بود داشت در یخچال رو دستمال می کشید 😂

دخترم کد بانو شده. دو روز دیگه آشپزی هم میکنه 😄


برچسب‌ها: پیازچه# اولین

زنبور سه شنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۳ 0:32 توسط انار  | 

سلام.

دیروز علی تو حیاط بود، میخواست خروسش رو از تو حیاط بیاره خونه، یهو یه جیغ بلند زد و گفت دنبول(زنبور) بعدم بدو اومد تو خونه، چهار پایه رو برداشت گذاشت جلو سینک، آب سرد رو براش باز کردم، دستش رو آب کشیدم و رب رو آوردم بذارم رو زخمش(مامانم بچه بودم گوجه گذاشته بود، ولی ما گوجه نداشتیم)

اول نذاشت رب بزنم، بعد که گفتم منم بچه بودم زنبور نیشم زد مامان بزرگ رب گذاشت، خوب شدم، اونم اجازه داد انگشتش رو رب زدم.

بعد نیم ساعت گفت دستم خوب شد و رفتیم شستش.

اولین نیش زنبور رو خورد.


برچسب‌ها: تربچه# اولین

پیازچه و تربچه یکشنبه ششم آبان ۱۴۰۳ 23:55 توسط انار  | 

سلام.

معصومه چند دقیقه پیش سه قدم راه رفت.

به علی میگم بگو خدایا ما رو پولدار کن. میگه خِدایا، ما رو خلدار کن


برچسب‌ها: اولین# پیازچه# تربچه# حرف زدناش

گم شدن معصومه یکشنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۳ 20:49 توسط انار  | 

سلام.

دیروز معصومه خونه مامانم بود، داشتم محتویات توی تشکمون رو میشستم، یکم شستم که معصومه رو فرستادن با فاطمه.

علی و فاطمه داشتن بازی میکردن، معصومه رو گذاشتم پیششون و رفتم توی حیاط کارم رو ادامه بدم.

یکم بعدش صداشون نیومد، فهمیده بودم فاطمه رفته ولی شک داشتم درو بسته یا نه. دست کشیدم از کارم و رفتم توی سالن، دیدم بله، فاطمه و علی و معصومه نیستن. علی جلو در کوچه بود. ولی معصومه نبود. چادر پوشیدم و سر کشیدم دیدم همسایه هایی که ثابت تو کوچه میشینن دارن میخندن. بچه مردمم رسید جای خونه مامانم. با خودم گفتم لابد دست اوناست و الان میدنش به بچه مردم. علی رو بردم داخل و تنبیهش کردم که دیگه در رو باز نذاره و مثل همیشه که معصومه رو بغل میکنه، بغلش کنه و بیاره و حد اقل بیاد به من بگه چی شده.

بچه مردم اومد، گفتم معصومه کو؟ برو بیارش رفته بیرون همسایه ها گرفتنش.

از دست همسایه ها عصبانی بودم که نیاوردن بذارنش توی خونه و در رو ببندن. یا حد اقل در بزنن بگن دخترت تو کوچه بود.

از دست فاطمه هم عصبانی بودم که در رو باز گذاشته بود و رفته بود.

بعد سر علی خالی کردم که هرچی میگفتم آبجی کجاست جواب نمیداد.

+چند شب قبلش خواب دیده بودم علی گم شده، ولی ته دلم مطمئن بودم خیلی دور نشده و پیدا میشه.

+محتویات تشکمونم هنوز مونده کامل شسته بشه. 😢


برچسب‌ها: اولین# پیازچه# انار عصبانی# قهر

اولینها سه شنبه سی ام مرداد ۱۴۰۳ 9:31 توسط انار  | 

سلام.

معصومه سه روز پیش یهویی از روی ذوق زدگی شروع کرد برا اولین بار به کف زدن. 👏🏻

پریشب قبل خواب علی برا خودش سوره توحید رو خوند مثلا، بعد یهو دیدم بعد بسم الله الرحمن الرحیم، گفت انا اعطینا. تا همینقدر. ولی کلی ذوق کردم.

صلوات امام زمان رو هم میخونه مثلا. اینطوری که یه چیزی بعنوان میکروفون(بوبوبون) میگیره جلو دهنش. یه چیزی هم به عنوان دستگاه اکو میذاره کنارش. میشینه روی بالشت و میخونه.

یه چیز دیگه هم بود که یادم رفت.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه# تربچه# حرف زدناش

ثبت بشه چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۳ 11:9 توسط انار  | 

سلام.

دیروز سه ثانیه بدون کمک تونست واسته.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

پیازچه دوشنبه یکم مرداد ۱۴۰۳ 21:59 توسط انار  | 

سلام.

دیروز معصومه خودش از پشتی خونه مامانم گرفته بود و بلند شده بود.

البته قبلا از روروئک میگرفت و پا میشد.

میگم چی میشه تو مثل خاله نرگست زود راه بیفتی؟

+امروز بعد از ظهر دیدم داغه، به زهرا گفتم، گفت تو آفتاب خوابیده 😐

تا سر شب هی گرم و سرد میشد، آخر قطره استامینوفن دادم بهش.

بر عکس شربت پلارژین، استامینوفن رو دوست نداشت.

++امروز پشه رو پیدا کردم و کشتم 😊


برچسب‌ها: پیازچه# اولین

مرد کوچک دوشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۳ 11:0 توسط انار  | 

سلام.

یه سوسک دید، داد زد: دمبول، دَمبول(به سوسک میگه زنبور)

بدو اومد مگس کش رو برداشت و سوسک رو شَل کرد. بعد من رفتم کشتمش.

باز بدو دَتال گویان رفت دستمال کاغذی آورد، با دستمال کاغذی برداشتش و انداخت آشغالی.

تو خونم مرررررد دارم، چه غم دارم.


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش# اولین

دندون چهارشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۳ 18:23 توسط انار  | 

سلام.

معصومه همه اولیناش رو گذاشته آخرای ۶ ماهگیش.

امروز دیدم لثش خط دار شده. بچم دندون دار شده.

نمیدونم جمعه دندونی بگیرم یا بعد ۱۳ محرم.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

نشستن دوشنبه یازدهم تیر ۱۴۰۳ 19:59 توسط انار  | 

سلام.

دیروز برا اولین بار خودش نشست.

کلی ذوق کردم.

امروزم سر سفره خودش نشست. یعنی از حالت خوابیده نشست.

+بمونه به یادگار


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

چهار دست و پا یکشنبه دهم تیر ۱۴۰۳ 14:5 توسط انار  | 

سلام.

امروز برا اولین بار معصومه یکم چهار دست و پایی کرد.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه

این روزها پنجشنبه هفتم تیر ۱۴۰۳ 0:39 توسط انار  | 

سلام.

چند وقتیه دست و دلم به نوشتن نمیره، ولی میخونمتون.(مفصل نوشتن)

معصومه خیز برداشتنش خیلی سریع شده. مخصوصا وقتی دست داداشش خوراکی باشه خودش رو خیلی سریع میرسونه پیش داداشش.

الهی بگردم، شکموی مادر. 😂

علی امروز برای اولین بار خودش تیشرتش رو در آورد، اما هرچی سعی کرد نتونست دوباره تنش کنه.

الان دیگه مثل بلبل حرف میزنه. ولی جلو غریبه ها میگه اونگه.

+دیروز دایی صاحبخونه از حج برگشتن. ازین به بعد اینجا به جای دایی صابخونه، میگم دایی حاجی.


برچسب‌ها: اولین

کچل یکشنبه بیستم خرداد ۱۴۰۳ 18:8 توسط انار  | 

سلام

معصومه رو کچل کردیم.


برچسب‌ها: پیازچه# اولین

اولینای پیازچه دوشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۳ 10:20 توسط انار  | 

سلام.

دیروز معصومه برای اولین بار خودش رو، رو به شکم قل داد.

+بعد یک ماه و خورده ای دوباره برفک دهنش برگشته. با اینکه دفعه قبل ده روز تقریبا پشت سر هم دارو بهش دادم. خودمم همون کپسول رو خوردم، اما برگشته.

امروز باز بچه مردم نیستاتین میگیره براش.


برچسب‌ها: اولین# پیازچه# بیماری

اسمت چیه؟ چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲ 10:3 توسط انار  | 

سلام.

دیروز علی برای اولین بار در جواب اسمت چیه، اسمش رو گفت.

دقیقا روز قبلش به این فکر میکردم چرا نمیگه. چون دختر عمش که دو هفته کوچیکتره، میگه.

بعد گفتم بی خیال بچه با بچه فرق داره.

دیروز عروس بهش گفت اسمت چیه؟ جواب داد علیه. 😊

+دیروز فهمیدم به کثیفه میگه ادیبه. اول فکر میکردم میگه عجیبه. بعد گفتم فسقل بچه عجیب رو از کجا بفهمه؟


برچسب‌ها: اولین# حرف زدناش

اولین جمله پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ 12:36 توسط انار  | 

سلام.

علی اولین جمله سه کلمه ای فعل دارش رو دو روز پیش گفت.

جملش این بود.

آلالات اَدو دُد.

شکلات تموم شد.

فاطمه پارسال اواخر مهر اولین جملش رو گفته بود. جملش آب تموم شد، بود.


برچسب‌ها: اولین

اولین شب بی آرامش شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۲ 11:1 توسط انار  | 

سلام.

یه بار ساعت ۳ تا ۴ بیدار شد. که من غرق خواب بودم و از شدت گریش بیدار شدم دیدم رو پای مامانمه و تو سیشه داره شیر میخوره.

یه بار بین ۵ و ۶ بیدار شد. که منم پاشدم گذاشتم رو پام، ساکت نشد. بازم مامانم خوابوندش.

یه بار بین ۸ و ۹ که بازم مامانم تونست بخوابونش.

الانم که بین ۱۰ تا ۱۱ که همیشه پا میشه. ته شیشه شیرش رو خورد، دید یاسی بیداره، بد اخلاقی نکرد.

+طفلک مامانم کم بچه داری کرد، نوه داری هم میکنه.

صبح بیدار شده میره بغل مامانم.


برچسب‌ها: اولین

فوضولی سه شنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۱ 22:25 توسط انار  | 

سلام.

تازگیا این رو یاد گرفته که تو دوتا دستش چیزی میگیره و بلند میشه و راه میره.

این باعث شده هیچی سرجاش نباشه.

مثلا کنترلا تو آشپزخونه یا رو طاقچه پیدا میشه. لباسای شسته وسط سالن. ظرفا وسط سالن. و اسباب بازیاش زیر کابینت و همه جا.


برچسب‌ها: اولین# تربچه

بلند شدن چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۱ 22:41 توسط انار  | 

سلام.

امشب علی خودش از زمین گرفت و بلند شد😍


برچسب‌ها: اولین# تربچه

آخرین نوشته ها
چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴دخترا با دخترا، پسرا با پسرا 
چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴اسم 
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴دلشوره 
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴یعنی میشه؟  
سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴خدایا شفام بده 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴تیلویزیئون 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ای بابا 
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۴ 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴دعوام کنید 
یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۴۰۴سوال