سلام.
چند ساله ایام فاطمیه یه تئاتر میذاره، اسمش نگین شکسته هست.
از همون اول که تعریف بقیه ازش رو میشندیدم دلم میخواست برم. اما آدم پایه وجود نداشت.
چند روز پیش بچه مردم اومد خونه، ۴ تا بلیط داد بهم گفت پنجشنبه میریم نگین شکسته.
خیلی خوشحال شدم. 🥹
پریشب بازم از شدت سرفه داشتم وصیت میکردم بچه مردم کجا دفنم کنه و چه زنی بگیره😂
سرفه هام برا این بود نتونستم جلو خودم رو بگیرم پیتزایی که خودم برا اولین بار خمیرش رو درست کردم نخورم.
صبح(شما بگو ظهر) اما بر نفسم غلبه کردم و فقط نگاه کردم بچه مردم چطود اون ۴ تیکه باقیمونده رو میخوره.
بعد از ظهر رفتیم دیدیمش... دوسش داشتم...
قصه مظلومیت حضرت زهرا، به روایت سلمان فارسی.
قبلشم زندگی سلمان فارسی رو توضیح دادن.
به نظر من سلمان آدمی بود که خدا خیلی دوسش داشته.
+ان شاءالله این عنوان پست رو سال دیگه برا کربلا رفتن بذارم روی متنم🥺 بگو آمین
++دیشب میخواستم این پست رو بنویسم، اما خیـــــــــــــــــــــلی خوابم میومد.
برچسبها: اولین
سلام.
اولین سینمای متاهلی رو هم ثبت کنم.
درسته با بچه ها رفتیم و معصومه از بس اینور و اونور رفت و علی ۳ بار رفت دستشویی(بار اول باباش، دوم عموش، سوم دختر عموش) فیلم رو درست نفهمیدیم، اما در کل شب خوبی بود.
اولین فیلم کودکانه بود. عب نداره، مامان و بابامم یه بار سینما رفتن و مدرسه موشها رو دیدن. 😂.
ان شاءالله دفعه بعد بچه ها رو بدیم دست مامانم اینا و دونفره بریم سینما. 🤲
بعد از سینما مجبوری سوار ماشین عموی علی شدم و رفتیم خونه مامان بزرگش، مامان بزرگش اونا رو زود بیرون کرد، ولی ما تا ۱۱ اونجا بودیم و حرف زدیم.
برچسبها: اولین
سلام.
امروز علی برا اولین بار اومد بهم گفت مامان! خیلی دوستت دالم.
😍😍😍
+به معصومه میگم من رو نکشی.
انگشتش رو به حالت نشانه میگیره طرفم و میگه تُ(مثلا با تفنگ میکشتم)
برچسبها: اولین# تربچه# پیازچه
سلام.
توی این هفته علی بلاخره رکاب زدن یاد گرفت و معصومه دو تا دندون جدید در آورد.
خوشحالم.
منم یه عده ای رو شناختم و کلا سعی میکنم حسابشون نکنم.
همونطور که تونستم رفت و آمدم رو با خانواده عمو از کم به خیلی خیلی کم برسونم.
به بچه مردم یه ماه پیش گفته بودم دیگه خونه مامانت نمیام مگر اینکه همتون جمع باشید. حالا همونم دیگه دوست ندارم برم.
مگر خونه باباش باشه. یا بچه مردم خعیلی اصرار کنه. یا عمه علی بیاد مشهد و خونه مامانش.
+کاش نقطه و سه نقطه با اسم خودشون کامنت بدن.
اینکه با اسم خودتون کامنت بدین توی جواب من تاثیری نداره.
برچسبها: اولین
سلام.
دیشب از شدت خستگی نفهمیدم چطور خوابم برد.
البته فهمیدم، داشتم به بچه مردم که سر شب یکم خوابیده بود میگفتم" تو و دختر خوابیدین، الان بذارین من بخوابم "بیهوش شدم.
الانم خوابم میاد.
+دیروز برا اولین بار با بچه مردم و موتور رفتیم بهشت رضا. تماما کوبیده شدم. انگار یکی من رو با چماق زده.
++دیروز میخواستم پست بذارم، نت لج کرده بود. دیشب میخواستم بذارم، بیهوش شدم. برا همین چیزایی که میخواستم اینجا بنویسم پرید.
برچسبها: اولین# بهشت
سلام.
گفتم چند روزه معصومه خودش از جاش بلند میشه و راه میره؟ بدون کمک.
رکورد راه رفتن نوه ها رو زد 😂
فاطمه سادات یکسال و ۴ ماه، علی یکسال و ۳ ماه، یاسی یکسال و ۲ ماه، محمد یکسال و ۱ ماه، معصومه یکسال راه افتادن.
فکر کنم فاطمه یسنا ۱۱ ماهگی راه بیفته 😁
برچسبها: اولین# پیازچه
سلام.
دیروز علی تو حیاط بود، میخواست خروسش رو از تو حیاط بیاره خونه، یهو یه جیغ بلند زد و گفت دنبول(زنبور) بعدم بدو اومد تو خونه، چهار پایه رو برداشت گذاشت جلو سینک، آب سرد رو براش باز کردم، دستش رو آب کشیدم و رب رو آوردم بذارم رو زخمش(مامانم بچه بودم گوجه گذاشته بود، ولی ما گوجه نداشتیم)
اول نذاشت رب بزنم، بعد که گفتم منم بچه بودم زنبور نیشم زد مامان بزرگ رب گذاشت، خوب شدم، اونم اجازه داد انگشتش رو رب زدم.
بعد نیم ساعت گفت دستم خوب شد و رفتیم شستش.
اولین نیش زنبور رو خورد.
برچسبها: تربچه# اولین
سلام.
معصومه چند دقیقه پیش سه قدم راه رفت.
به علی میگم بگو خدایا ما رو پولدار کن. میگه خِدایا، ما رو خلدار کن
برچسبها: اولین# پیازچه# تربچه# حرف زدناش
سلام.
دیروز معصومه خونه مامانم بود، داشتم محتویات توی تشکمون رو میشستم، یکم شستم که معصومه رو فرستادن با فاطمه.
علی و فاطمه داشتن بازی میکردن، معصومه رو گذاشتم پیششون و رفتم توی حیاط کارم رو ادامه بدم.
یکم بعدش صداشون نیومد، فهمیده بودم فاطمه رفته ولی شک داشتم درو بسته یا نه. دست کشیدم از کارم و رفتم توی سالن، دیدم بله، فاطمه و علی و معصومه نیستن. علی جلو در کوچه بود. ولی معصومه نبود. چادر پوشیدم و سر کشیدم دیدم همسایه هایی که ثابت تو کوچه میشینن دارن میخندن. بچه مردمم رسید جای خونه مامانم. با خودم گفتم لابد دست اوناست و الان میدنش به بچه مردم. علی رو بردم داخل و تنبیهش کردم که دیگه در رو باز نذاره و مثل همیشه که معصومه رو بغل میکنه، بغلش کنه و بیاره و حد اقل بیاد به من بگه چی شده.
بچه مردم اومد، گفتم معصومه کو؟ برو بیارش رفته بیرون همسایه ها گرفتنش.
از دست همسایه ها عصبانی بودم که نیاوردن بذارنش توی خونه و در رو ببندن. یا حد اقل در بزنن بگن دخترت تو کوچه بود.
از دست فاطمه هم عصبانی بودم که در رو باز گذاشته بود و رفته بود.
بعد سر علی خالی کردم که هرچی میگفتم آبجی کجاست جواب نمیداد.
+چند شب قبلش خواب دیده بودم علی گم شده، ولی ته دلم مطمئن بودم خیلی دور نشده و پیدا میشه.
+محتویات تشکمونم هنوز مونده کامل شسته بشه. 😢
برچسبها: اولین# پیازچه# انار عصبانی# قهر
سلام.
معصومه سه روز پیش یهویی از روی ذوق زدگی شروع کرد برا اولین بار به کف زدن. 👏🏻
پریشب قبل خواب علی برا خودش سوره توحید رو خوند مثلا، بعد یهو دیدم بعد بسم الله الرحمن الرحیم، گفت انا اعطینا. تا همینقدر. ولی کلی ذوق کردم.
صلوات امام زمان رو هم میخونه مثلا. اینطوری که یه چیزی بعنوان میکروفون(بوبوبون) میگیره جلو دهنش. یه چیزی هم به عنوان دستگاه اکو میذاره کنارش. میشینه روی بالشت و میخونه.
یه چیز دیگه هم بود که یادم رفت.
برچسبها: اولین# پیازچه# تربچه# حرف زدناش
سلام.
دیروز معصومه خودش از پشتی خونه مامانم گرفته بود و بلند شده بود.
البته قبلا از روروئک میگرفت و پا میشد.
میگم چی میشه تو مثل خاله نرگست زود راه بیفتی؟
+امروز بعد از ظهر دیدم داغه، به زهرا گفتم، گفت تو آفتاب خوابیده 😐
تا سر شب هی گرم و سرد میشد، آخر قطره استامینوفن دادم بهش.
بر عکس شربت پلارژین، استامینوفن رو دوست نداشت.
++امروز پشه رو پیدا کردم و کشتم 😊
برچسبها: پیازچه# اولین
سلام.
یه سوسک دید، داد زد: دمبول، دَمبول(به سوسک میگه زنبور)
بدو اومد مگس کش رو برداشت و سوسک رو شَل کرد. بعد من رفتم کشتمش.
باز بدو دَتال گویان رفت دستمال کاغذی آورد، با دستمال کاغذی برداشتش و انداخت آشغالی.
تو خونم مرررررد دارم، چه غم دارم.
برچسبها: تربچه# حرف زدناش# اولین
سلام.
امروز برا اولین بار معصومه یکم چهار دست و پایی کرد.
برچسبها: اولین# پیازچه
سلام.
چند وقتیه دست و دلم به نوشتن نمیره، ولی میخونمتون.(مفصل نوشتن)
معصومه خیز برداشتنش خیلی سریع شده. مخصوصا وقتی دست داداشش خوراکی باشه خودش رو خیلی سریع میرسونه پیش داداشش.
الهی بگردم، شکموی مادر. 😂
علی امروز برای اولین بار خودش تیشرتش رو در آورد، اما هرچی سعی کرد نتونست دوباره تنش کنه.
الان دیگه مثل بلبل حرف میزنه. ولی جلو غریبه ها میگه اونگه.
+دیروز دایی صاحبخونه از حج برگشتن. ازین به بعد اینجا به جای دایی صابخونه، میگم دایی حاجی.
برچسبها: اولین
سلام.
دیروز معصومه برای اولین بار خودش رو، رو به شکم قل داد.
+بعد یک ماه و خورده ای دوباره برفک دهنش برگشته. با اینکه دفعه قبل ده روز تقریبا پشت سر هم دارو بهش دادم. خودمم همون کپسول رو خوردم، اما برگشته.
امروز باز بچه مردم نیستاتین میگیره براش.
برچسبها: اولین# پیازچه# بیماری
سلام.
دیروز علی برای اولین بار در جواب اسمت چیه، اسمش رو گفت.
دقیقا روز قبلش به این فکر میکردم چرا نمیگه. چون دختر عمش که دو هفته کوچیکتره، میگه.
بعد گفتم بی خیال بچه با بچه فرق داره.
دیروز عروس بهش گفت اسمت چیه؟ جواب داد علیه. 😊
+دیروز فهمیدم به کثیفه میگه ادیبه. اول فکر میکردم میگه عجیبه. بعد گفتم فسقل بچه عجیب رو از کجا بفهمه؟
برچسبها: اولین# حرف زدناش
سلام.
علی اولین جمله سه کلمه ای فعل دارش رو دو روز پیش گفت.
جملش این بود.
آلالات اَدو دُد.
شکلات تموم شد.
فاطمه پارسال اواخر مهر اولین جملش رو گفته بود. جملش آب تموم شد، بود.
برچسبها: اولین
سلام.
یه بار ساعت ۳ تا ۴ بیدار شد. که من غرق خواب بودم و از شدت گریش بیدار شدم دیدم رو پای مامانمه و تو سیشه داره شیر میخوره.
یه بار بین ۵ و ۶ بیدار شد. که منم پاشدم گذاشتم رو پام، ساکت نشد. بازم مامانم خوابوندش.
یه بار بین ۸ و ۹ که بازم مامانم تونست بخوابونش.
الانم که بین ۱۰ تا ۱۱ که همیشه پا میشه. ته شیشه شیرش رو خورد، دید یاسی بیداره، بد اخلاقی نکرد.
+طفلک مامانم کم بچه داری کرد، نوه داری هم میکنه.
صبح بیدار شده میره بغل مامانم.
برچسبها: اولین
سلام.
تازگیا این رو یاد گرفته که تو دوتا دستش چیزی میگیره و بلند میشه و راه میره.
این باعث شده هیچی سرجاش نباشه.
مثلا کنترلا تو آشپزخونه یا رو طاقچه پیدا میشه. لباسای شسته وسط سالن. ظرفا وسط سالن. و اسباب بازیاش زیر کابینت و همه جا.
برچسبها: اولین# تربچه
