نوشته های وبلاگ
اولین سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ 17:17 توسط انار  | 

 سلام

اولین قدمای چهاردست و پاش رو چند دقیقه پیش انجام داد.

 


برچسب‌ها: اولین

این قسمت... سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ 15:45 توسط انار  | 

سلام.

دیشب کلی پشه کشف کردم و به بچه مردم نشون دادم تا بکشه.

طی عملیات پشه کشی یکی از پشه ها در رفت و باعث شد دیشبم هوشیار بخوابم.

ساعتای دو به بعد صدای ویز اومد و من توی خواب با خودم گفتم ایندفعه خواهم کشتش.

ساعت ۲ و نیم روی خم آرنجم احساسش کردم و با دست مخالف زدم روش، اما با یه چیز خیس و درشت تر نسبت به پشه رو به رو شدم.

سریع انداختمش طرف بچه مردم و از جا پاشدم ببینم چه موجودی بود.

چیزی پیدا نکردم.تشک تربچه رو از بچه مردم دور کردم و خودم طرف دیگه تربچه خوابیدم.

هنوز خوابم نبرده بود که روی دستم احساسش کردم و دوباره از جا پریدم و با یه سوسک ۳ سانتی مواجه شدم.

سریع رفتم بچه مردم رو با گفتن جمله وخه وخه سوسک ره بکش بیدار کردم و اونم بدجور از خواب پرید و سوسک رو کشت.

وقتی جنازش رو‌ انداخت توی حیاط میگه داشتم خواب میدیدم،بیدارم ‌کردی ترسیدم فکر کردم زلزله اومده.

+نتیجه اخلاقی در راهرو رو ببندیم سوسک نیاد توی خونه.

نتیجه غیر اخلاقی سوسک هم مثل پشه و مگس ،خر است


برچسب‌ها: خواب

تیر آهن دوشنبه سی ام خرداد ۱۴۰۱ 20:1 توسط انار  | 

سلام.

دایی قصد داشت این خونه ای که ما میشینیم رو بکوبه و بسازه، اما اون خونه ای که خودشون میشینن رو کوبید و ساخت.

یه مقدار تیر آهن توی حیاطمون بود که امروز فروختشون و الان حیاطمون باااااز شد.

طی این آهن بردنا پرده مغتاطیسی در حیاط سوراخ سوراخ شد که نمیدونم بچه مردم بیاد و ببینه واکنشش چیه.(تازه یه هفتست خریدش)

یه اتفاق خیلی ریز هم روی دسته یخچالمون که باز کرده بودن تا آهنا بهش گیر نکنه افتاد.

حالا با حیاط دل بازمون چیکار کنیم؟

البته یه عالم آشغال پاشغال روی آهنا بود که همه توی باغچست و یه عالمه خاکی شده حیاط با اینکه زندایی جارو زدش.

+به نظرم پشه چاقالو رو همین الان زدم کشتم.شایدم پرده بالا بوده یه عالم پشه چاقالو اومده توی خونه.

صبح با حشره کش رفتم توی دستشویی و تقاص بیخوابی دیشبم رو از پشه های دستشویی گرفتم...همشون رو تار و مار کردم...حس خوبی بود.

++چرا آب خونه ها انقدر کم زور شده؟☹یه استکان نمیشه شست.

 

 


برچسب‌ها: دایی

پشه دوشنبه سی ام خرداد ۱۴۰۱ 13:57 توسط انار  | 

سلام.

مامان بودن یعنی اینکه ساعت ۴ با صدا پشه از خواب بیدار بشی تا یه ساعت مواظب باشی پشه بچت رو نیش نزنه.

آخرشم بگی خدایا قربونت بشم خوابم میاد مواظب بچم باش😁

 


لعنت به آشپزی یکشنبه بیست و نهم خرداد ۱۴۰۱ 9:19 توسط انار  | 

سلام.

دیشب داشتم فکر میکردم اگر خدایی نکرده من و بچه مردم از هم جدا بشیم، فقط به خاطر آشپزیه.

نصف بیشتر قهرای من با بچه مردم برا آشپزیه.

دیشبم خیلی از دستش ناراحت شدم...وقتی عذرخواهی کرد هم چیزی نگفتم و پاشدم رفتم توی حیاط.

یه بار مثل دو تا آدم عاقل نشستیم باهم حرف زدیم ، ولی گویا فایده نداشت.

از آشپزی من خوشش نمیاد و دخالت میکنه.

منم وقتی دخالت میکنه میگم خوب دیگه کار ندارم ،بقیش رو خودت درست کن، میخواستی دخالت نکنی.

 


اندر احوالات گوشی تعمیری شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۱ 10:43 توسط انار  | 

سلام.

دیشب بچه مردم گوشیم رو گرفت برام نت بخره، میگه چطوری با این کار میکنی؟

فرض کن داری برا پست جدید مینویسی یهو صفحه کوچیک میشه و دستت میخوره روی گزینه بستن همه.

یا بازی میکنی و یه جون داری و کم کم داری برنده میشی که یهو صفحه کوچیک میشه و دستت که هنوز محو بازیه صفحه رو میده بالا و بازی رو میبنده.

یا داری فیلم میگیری یهو صفحه کوچیک میشه و فیلم قطع میشه

+بترکه اونی که درست تاچش رو نچسبوند.

نفس حق داری اعتماد نکنی به تعمیرگاه ها.


شیرینی دوشنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۱ 14:51 توسط انار  | 

سلام.

تربچه الان تو سن شیرینیه، به هر حرکتش که نگاه میکنم لذت میبرم.

خدا ازین شیرینیا قسمت همه بکنه.

 


برچسب‌ها: تربچه# عشق

نوموخوام یکشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۱ 14:51 توسط انار  | 

سلام.

نوموخوام مو گوشی نو موخوام.

اینی که تاچ چسبونده ،درست نچسبوندش یه ورش داره وا میشه.


زیارت یهویی شنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۱ 19:48 توسط انار  | 

سلام.

ایندفعه نفس اومد مشهد.

باعث شد روز تولد آقا بریم حرمش.

با اینکه هوا گرفته بود، با اینکه اتوبوسا شلوووووغ بود، با اینکه حرم هم شلوغ بود، با اینکه مامانم گفت زود بیاین و الاندو ساعت و نیم گذشته و تا رسیدنمون شاید یه عالم دعوا کنه(تربچه پیش مامانمه)، ولی بازم خوب بود و چسبید بهم.


برچسب‌ها: حرم

بارون جمعه بیستم خرداد ۱۴۰۱ 19:1 توسط انار  | 

سلام.

مشهد بارون اومد، چه بارونی


یادش بخیر پنجشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۱ 19:54 توسط انار  | 

سلام.

دهه هفتادیا یادتنه این شعر سر صف مدرسه؟

خداوندا خداوندا خدایا

تویی برتر، تویی یکتا خدایا

تو هستی آفریننده خدایا

تویی غفار و بخشنده خدایا

دل از مهر تو آکنده آمین

بقیش رو یادم نمیاد

کیا میخوندن این رو سر صف؟


برچسب‌ها: انار کودک# شعرو ترانه

قهر سه شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۱ 19:33 توسط انار  | 

سلام.

سندروم قهر با شیر برا بچه های دو تا چارماهست, من موندم تربچه چرا با شیر و شیشه قهر کرده.

+قدیم شیشه شیرا فکر کنم واقعا شیشه ای بوده, الان چرا پلاستیکی شده؟

تو عراق هم هنوز شیشه ایه.

وگرنه شیشه ای بهداشتی تره.و سالم تر.

 


برچسب‌ها: سوال# تربچه

بچه سه شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۱ 10:10 توسط انار  | 

سلام.

دوشب پیش بچه نرگس به دنیا اومد.

١٧روز قبل موعد.

امروز میارنش خونه.

+علی دو شبه بی خواب شده و گریه میکنه...پریشب تب داشت ولی دیشب نه.

دیگه شیشه نمیگیره و همین باعث تشنگیش میشه.

با لیوان دیشب بهش آب دادم.رفع عطش که شد خندید و بغلش کردم ,تا بردمش توی سالن خوابش برده بود.

ولی تا صبح صد بار بیدار شد.

یه بارش باز تو بغلم بهش چند قلپ آب دادم همونجا سریع خوابش برد.

نمیدونم چرا شیرم نمیخوره.

دیشب براش فرنی درست کردم.

نیم ساعت پیش که گریه میکرد بهش فرنی دادم و همونجا از خواب بیهوش شد.

+دیشب گوشیم رو برد تعمیرگاه, برا تاچش و سوکتش.

+خوشحالم بیشترتون که خیلی وقت نبودین آپ کردین.میخواستم تک تک بیام احوال پرسی ولی شرایط مساعد نبود.

 


برچسب‌ها: تربچه# یاسمین گلا# مهمونی# بیماری

عملیات خواباندن بچه شنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۱ 15:13 توسط انار  | 

سلام. 

وقتی سیره,  عوض شده,  تشنه هم نیست,  هرچی میدی دستش میندازه کنارش, یعنی خوابش میاد. 

آوردمش خونه با صدای بلند چرت و پرت به عنوان لالایی خوندم و درحالی که رو پام تکونش میدادم با دست ضربهرهای آروم به پاش میزدم. 

آخر گیج شد و خوابید. 

خونه مامانیشون داشت خوابم میبرد ولی تربچه نمیخوابید. 

همه جز ته تغاری خواب بودن... گناه دارن,  شاید از امشب بی خوابی بکشن. 

خوابم میاد. شب بخیر. 


برچسب‌ها: خواب# تربچه

بلاخره رفتیم جمعه سیزدهم خرداد ۱۴۰۱ 11:5 توسط انار  | 

سلام. 

جاتون خالی دیشب رفتیم حرم. 

اولین حرم سه نفرمون بود. 

خیلی خوب بود. 

ضریح که نتونستم برم,  پنجره فولاد رفتم و دعاتون کردم. 

+موقع رفتن به حرم خیابون طبسی تا صحن گوهرشاد پیاده روی کردیم. 

تربچه بغل بچه مردم بود. بهش میگم یادته اونموقعها تربچه نبود میگفتم تو باید بغلش کنی,  میگفتی نه خودت باید بغلش کنی, الان تو بغل میکنی. 

میگه حوصله کمر دردای تو رو ندارم:-\

موقع برگشت تربچه من رو میدید و میخواست بیاد بغل من. :-\

++دیشب به مناسبت سالگرد عقدمون حلوا درست کردم,  به بچه مردم میگم چی میخری برام؟میگه آبگوشت درست کردم•_•

+کلا روزی که در آن خنده باشد و قهر نباشد روز خوبیه. 

 


نوموخوام پنجشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۱ 19:28 توسط انار  | 

سلام. 

چرا دعا نمیکنید گوشی دار بشم؟ البته گوشی ای که برا خودم باشه.

خسته شدم دیگه.

 


چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۱ 20:18 توسط انار  | 

سلام. 

مادر شوهر به داغونی مادر شوهر خواهر بچه مردم ندیدم. 

خدا به آبجی بچه مردم صبر بده. 

آمین


روزمون چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۱ 1:55 توسط انار  | 

سلام.

بی خیال قهر, روزمون مبارک.عیدتونم مبارک.

بی خواب شدم, خوابم نمیبره.چشام خشکه, اذیت میشم ببندم.

 


ادامه قهر سه شنبه دهم خرداد ۱۴۰۱ 19:0 توسط انار  | 

سلام.

فکر کنم فردا سالگرد قمری عقدمونه و باهم قهریم.

من منتظر عذرخواهی اون و اون منتظر عذرخواهی من.

دو سال پیش میگفت تاریخای قمری رو به رسمیت میشناسم.

خعیلی.

+امروز خونه ها رو کاملا جمع کردم.از شستن ظرفا تا جارو خونه ها.

الان رفتم یه سر کادو روز دخترم رو بذارم و ببینم در چه حاله, دیدم مثل همیشه لباساش و کیفش کنار خونست.گفتم جمع کن وسایلت رو,گفت بذار تو اتاق, گفتم خودت بذار و اومدم.

البته اونم قبلش گفت دیگه تارو مار نزن توی خونه, گفتم خواستم مگسا بمیرن, گفت برو تو حیاط بزن, برا مگسا درا رو باز بذار با حوله بیرونشون کن, بقیشونم با مگس کش بکش.

++امشب خونه داییم دعوتیم, پیام دادم بهش, اگه اومد که هیچی, اگه نیومدم به درک, اصلا بهتر ,آبجیام راحت ترن.

 


برچسب‌ها: قهر# مهمونی

امروز دوشنبه نهم خرداد ۱۴۰۱ 21:4 توسط انار  | 

سلام.

امروزم با خوبی و خوشی تموم شد.

البته الان من و بچه مردم قهریم.

یعنی اون قهره.

صبح مامانم ساعت ٧یا بیشتر فکر کنم اومد و گندما رو بار کرد.دیشبشم تا یک و خورده ای نزدیک دو لوبیا خیس کردیم و گندم و اینا.و بعدش که خواستم بخوابم مگسا نذاشتن...فکر کن شب تو نیمه تاریکی مگس رو سرت ویز بزنه.

الان مثل چی خوابم میاد.تربچه پیشمه و میتونم بخوابم ولی یه نمازم رو خوندم حیفم میاد بخوابم.از طرفی اگه بی خیال تربچه بشم بیدار میشه و گریه میکنه.

خوابم میاد.

+مامانم قرار بود سه چرخه بخره برا تربچه, ولی پشیمون شد و برا من تک شعله خرید.


دندونی یکشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۱ 14:6 توسط انار  | 

سلام.

مهمونا رو دعوت کردیم.

به امید اینکه بچه نرگس یهو دلش نخواد به دنیا بیاد.

گندم و قلم و شکنبه و نخودم گرفتیم.

نخود رو از دیشب خیس کردم, قلم گاو رو هم پختم.

مونده سیرابیا رو تیکه تیکه کنیم و بپزیم.

و لوبیا سفید بگیریم و خیس کنیم.

و پخت نهایی که از فردا صبح شروع میشه.

امروز قفسه های یخچال که خیلی کثیف شده بود رو شستم(تربچه خواب بود)

دیروزم دوتا قفسه شیشه ای آشپزخونه رو.

اتاق داغونه .اسباب بازیای تربچه رو با گهوارش رو باید جمع کنم.

دیگه شیرینی هم باید بخریم.

 


تصمیم جدید شنبه هفتم خرداد ۱۴۰۱ 12:15 توسط انار  | 

سلام.

یکی گفته بود من مرد غریبه نیستم گارد نگیر.

من نمیدونم بچه مردم بود,داداشم بود, بابام بود, داییم بود, چه کارم بود که غریبه نبود, اسمم نداشت.

تصمیم دارم گفتینو تلگرام رو حذف کنم و تلگرامم رو تو گوشی بچه مردم نصب کنم .

درسته بچه مردم فضول که هیچی کنجکاوم نیست, ولی خیلی ضایست من هادی و رضا و نمیدونم کی رو نمیشناسم بعد ازشون پیام میاد سلام خوبی؟

من باشم کنجکاوم نباشم سوال برام پیش میاد کیه که حالت رو میپرسه.

من حتی یادم نمیاد تو وبم نظر داده باشن:-\

تاااا وقتی گوشی خودم درست بشه.حذف نمیکنم کلا گفتینو رو چون دوستای خودمم اونجا پیام میذارن.

همین دیگه.

خدانگهدار


بی برنامه شنبه هفتم خرداد ۱۴۰۱ 9:59 توسط انار  | 

سلام.

از هفته قبل قرار شد دوستای بچه مردم جمعه بعد از ظهر بیان و تا شب برن.

منم به بچه مردم گفتم خوبه ,بعد نماز میام شام میپزم,تا ده میخوریم و ساعت ١٠ میریم بیرون.

گفت باشه.

گفتم دوستات رفتن خبرم کن بیام.

تا ساعت ۵و نیم کارا رو کردم و رفتم خونه مامانم.

ساعت ٨و نیم پیام دادم بیام خونه؟گفت براچی؟گفتم شام بپزم, گفت نه من شام میخورم, تووهم خونه مامانت یه چیزی بخور, گفتم اینا معلوم نیست کی شام میخورن.گفت اینا هم موندنی شدن ساعت ٩ بیرونشون میکنم.گفتم ساعت ٩بیرونشون کردی برو برا بچه پوشک بگیر,بعد برو کار مامانت رو انجام بده, ساعت ١٠میام بریم بیرون.گفت باشه.

ساعت ١٠ هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.ساعت ١٠ نیم برداشت گفت دارم تازه راه میفتم بیام خونه.

ساعت ١١به بعد داشتیم شام میخوردیم که در زد و گفت رام نمیدی,گفتم نه قهرم باهات.گفت هوا سرده, گفتم برو حرف نزن.پوشک رو گرفتم ازش و ردش کردم رفت.

ساعت دوازده و نیمم که رفتم خونه بهش گفتم قهرم باهات.

ولی خوب با خنده میگفتم و دلایلشم گفتم و عذرخواهی کرد.

+درسته اهل برنامه ریزی دقیق و اینا نیستم ,ولی وقتی همون یه ذره برنامه ای که تو ذهنم چیدم برا وقت نشناسی بقیه خراب میشه اعصابم داغون میشه.

مثلا آبجی بزرگه و آبجی کوچیکه گفتن صبح ساعت چند بیداری ما بیایم؟گفتم ٩.گفتن پس ٩میایم.

دیشب تربچه ساعت یک و نیم خوابید.ساعت سه و نیمم دوباره با جیغ بیدار شد,یعنی خوابم داغونه.بعد من ٩ بیدار شدم و اونا تا الان نیومدن.حتی دستشوییم میخواستم نرم, گفتم در میزنن تربچه بیدار میشه ولی دیگه رفتم.

الان اعصابم خورد نباشه؟

یه چیزی رو که تعیین میکنید انجام بدین دیگه ,اه.

 


برچسب‌ها: انار عصبانی

پشه بند جمعه ششم خرداد ۱۴۰۱ 10:17 توسط انار  | 

سلام.

تربچه بیدار شد, بچه مردم میگه پشه بندش رو بذار روش مگسا اذیتش میکنن.

تربچه شیرش رو خورد, روم رو کردم طرف بچه مردم, میبینم پشه بند تربچه رو انداخته رو خودش•_•.

+الان گذاشت رو تربچه


مگس پنجشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۱ 13:17 توسط انار  | 

سلام.

از صبح دارم با خودم میگم بر پدره پدر مگسه این مگسا لعنت.

دیروز موقع آوردن فرشا پرده حیاط رو بالا داده بودن و تا یه مدت درست نکردن, کلی مگس اومد توی خونه...جالبه زیر پشه بند تربچه هم میرن.

دیشب نزدیک ساعت ٣تربچه شروع کرد به جیغ زدن و ٢٠ دقیقه ساکت نمیشد تا زنگ زدم به مامانم گفتم بدره کما آب کن بیار(حس کردم دل درده)مامانم اومد و بهش بدره داد ,بعد گفت این گشنشه برو براش فرنی نشاسته بپز .

درست کردم و دادم به مامانم ,تربچه خان شکمو همش رو خورد.نصفش رو خورد البته بقیش رو من خوردم.

ولی از دل دردش مطمین بودم,برا که خیلی زور میزد, چند تا بادگلو گنده هم زد.

بعدم مامانم رفت و  تربچه شیر خورد و خوابید.

�دیروز یه لحظه تلگرام رو تو گوشی ته تغاری نصب کرد

دیدم تو گفتینو یه عده پیام دادن...با اینکه گفته بودم تل ندارم, تو گفتینو پیام ندین•_•


قالیشویی چهارشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۱ 16:54 توسط انار  | 

سلام.

بلاخره مامانم رو مجبور کردیم یکی از فرشا رو آورد تو حیاطمون بشوره.

ولی مگه این فاطمه و علی میذارن ما دو دقیقه با خیال راحت فرش بشوریم.

زهرا هم که علی رو آورد و رفت خونه.

 


خواب سه شنبه سوم خرداد ۱۴۰۱ 17:45 توسط انار  | 

سلام.

دیشب خیلی جدی خواب دیدم عمم فوت کرده.

بابام اومد پایین با چشم گریون, گفتم چی شده؟ گفت عمه فوت کرده, گفتم چی؟ گفت آبجیم فوت کرده.

ولی من نفهمیدم چی گفت و رفت. بعد بی بی زنگ زد و گفت بیاین اینجا.

مانتو شلوارم رو پوشیدم, دم رفتنشون رفتم دستشویی و شلوارم کثیف شد,برا همین نرفتم.نرگس و ته تغاری هم نرفته بودن.

از اولشم دلم نمیخواست برم, میگفتم از جیغ و داد دختر عمو ها خوشم نمیاد...ولی تربچه رو بردن.

از خواب بیدار شدم,با خودم میگم دندونی تربچه رو چه کار کنیم؟

کاش اونهمه سر صدا نمیکردم باهاش.

هیچی دیگه تا یه مدت فکر میکردم واقعا عمم فوت کرده.

 

 

+دیشب خیلی جدی داشتم از سرنوشت رو میدیدم و اونجا هم پسره مرده بود.

برا مامانم خوابم رو تعریف کردم, میگه عمرش زیاد میشه.

توقع داشتم زنگ بزنه حالش رو بپرسه...منم که اهل زنگ زدن نیستم.


برچسب‌ها: خواب# عمه

بی حوصله دوشنبه دوم خرداد ۱۴۰۱ 20:56 توسط انار  | 

سلام.

دلم میخواد پست بذارماااا.

یا نظر بدم بهتون, ولی حال ندارم.

مخصوصا الان که با بچه مردم سر سنگینم.

 

+ته تغاری و مامانم شدیدا بیحالن...گلاب به روتون اسهال, بدن درد و سر درد.منم دیدم مریضن امروز همون ۶و نیم اومدم خونم...ازینکه تربچه اونجا جیغ جیغ کنه بهتره که...

نهایت کاری که براشون کردم درست کردن جوشونده نعناع بود و شستن ظرف ناهار که دوباره ناشور شد.و رنده کردن سیر و ریختن توی ماست چکیده که ته تغاری بدغذا سیر دوست نداره و نخورد,فقط مامانم خورد.

گفتم کته بپزم؟مامانم گفت نه.

+الانم دراز کشیدم و بچه مردم داره آشپزی میکنه, اون باشه دیگه از غذام بد نگه囧


برچسب‌ها: بیماری# غذا# خانواده

خواب مهمون:-! دوشنبه دوم خرداد ۱۴۰۱ 12:25 توسط انار  | 

سلام.

دیشب خیلی جدی خواب دیدم پرواز اومده خونمون.

من با بچه مردم قهر بودم و حالت افسرده طور همش سرم تو گوشی بود.

پرواز خواست خونمون بخوابه ولی یهو مامان و بابام از مهمونی اومدن.

و پرواز رفت...و من حتی یه استکان چای بهش ندادم.

بیدار شدم عذاب وجدان گرفتم, پرواز کی میای برات چای بیارم؟

و اینکه شاکیم, مامان بابام مگه از خودشون خونه نداشتن که اومدن خونه ما, اونموقع شب دختر مردم رو زابراه کردنo_O

 


برچسب‌ها: خواب

آخرین نوشته ها
جمعه نهم آبان ۱۴۰۴علی هم خواب میبینه 🍰 
جمعه نهم آبان ۱۴۰۴خدا رو شکر 🖤 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴دزد بی... خاک تو سر هرچی دزده📱 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴کمربند🧣 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴خستم🥴 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴پو🥔 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴باشگاه صبح زودیا🌞 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴آغوش🫂 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ پاله کرده... 📓 
سه شنبه ششم آبان ۱۴۰۴مهر📿