نوشته های وبلاگ
بچه مردم یکشنبه سی ام مهر ۱۴۰۲ 18:32 توسط انار  | 

سلام.

بچه مردم علی رو برداشت رفتن خونه مامانبزرگش تا من بخوابم.

ولی خوب دیگه خوابم نمیاد.

یه عالم کارم دارم، اما حال ندارم انجام بدم.


لالایم شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ 8:7 توسط انار  | 

سلام.

علی سرما خورده و تقریبا دو روزه سرفه میکنه.

سرما خوردگی کودکانش تموم شد، الان دیفن میدم بهش.

برای زیر دو سال خوب نیست دیفن، باعث کند ذهن شدنشون میشه، ولی الان علی دو سالش شده دیگه.

صبح هفت بیدار شد الان گفتم بالش بیار، آورده میگه لالایم.

+از علی که مینویسم یاد اون پسر بچه غزه ای میفتم که از بمبارون بیمارستان ترسیده بود و میلرزید و رفت بغل آقاهه کلی گریه کرد.

خیلی سعی کردم فیلم و عکسای غزه رو باز نکنم، ولی نشد. فیلم اون پسر بچه رو و فیلم اون مادر شهیدی که انگار میگفت مگه خون بچه های من از حسن و حسین رنگین تره رو باز کردم.

برام تعجب نیست یه سنی مذهب اینجوری گفت، برای اینکه توی روضه ای که همسایه خونه مامانم گرفته بود، یکی از همسایه های سنی مذهب که ترکمن هست اومده بود.

روضه هم در مورد امام علی بود و حضرت زینب و حضرت فاطمه و امام حسین.

اونجا به اندازه کافی تعجب کردم. و فهمیدم بعضی از سنی مذهبا امام های ما رو دوست دارن و احترام میذارن بهشون.

مثلا یکی دیگه از اهل سنت توی کوچمون پسر دار نمیشده،یه دختر معلول ولی تند و تیز و زرنگ داره، نذر کرده بوده اگه پسر سالم بیاره اسمش رو بذاره علی اصغر. و الان اسم پسرش علی اصغره.


برچسب‌ها: تربچه# حرف زدناش

بارون جمعه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۲ 23:18 توسط انار  | 

سلام.

بارون نرم ریزه ریزه دوست دارم.

خدا رو شکر برای بارون.


برچسب‌ها: آسمون

خرابی کنتور جمعه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۲ 9:11 توسط انار  | 

سلام.

کنتور آب خرابه، چند روز پیش تو چاله کنتور پر آب بود.

لوله های آب متصل بهش پوسیدست و باید عوض بشه.

امروز ساعت ۸ قرار بود دایی بیاد با بچه مردم زمین رو بکندن ببینن لوله آب تا کجا فلزیه و عوضش کنن. تا لوله ها عوض نشن نمیان کنتور جدید بذارن.

هنوز دایی نیومده.

+چیز خاصی نبود. یکی از بستاش باز شده بود و شیر فلکه کنتور خراب شده.

باید برا کنتور جدید ثبت نام کنن.

بعد سال بابام میان پشت در سالن رو هم میکندن، ببینن نمی که داده از کجاست.


غزه چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ 1:48 توسط انار  | 

مرگ بر اسرائیل

مرگ بر آمریکا


هودی سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۲ 21:50 توسط انار  | 

سلام.

تو پدر سالار محمود پاک نیت هودی داره 🙄

تازه توجه کردم.


لجباز سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۲ 12:9 توسط انار  | 

سلام.

لجبازی من به مامانم رفته.

بعد جالبه همیشه تو دعوا ها میگفت معلوم نیست لجبازیتون به کی رفته.


کلیپ سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۲ 2:17 توسط انار  | 

سلام.

علی خوابید ساعت ده و نیم.

فتیرا که پخته شد و نون خ تموم شد اومدیم خونمون.

بچه مردم یکم حالت دستوری و تند حرف زد، منم ناراحت شدم.

اشتهام کور شد و اومدم سرم تو گوشی و بازی.

شامش رو که خورد اونم رفت تو اینستا و کلیپ میدید.

یهو اومد کنارم، گوشیم رو گرفت، یک گوش هندزفریش رو گذاشت توی گوشم و باهم کلیپ خنده دار دیدیم.

انقدر خندیدم که دلم درد گرفت.

گشنمه، برم شام بخورم، بخوابم. بچه مردمم همچنان کلیپ میبینه.

یه یارویه که کارا و تبلیغات و اینجور چیزا رو مسخره میکنه.


بخاری یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 23:43 توسط انار  | 

سلام.

بخاری گذاشتیم.

با کلی زحمت.


حبال(حلوا) یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 15:17 توسط انار  | 

سلام.

امروز همسایه مامانم روضه داره.

همونی که سه روز خونه مامانم روضه گرفته بود.

گفته برام اومد داشت، امروز هم میخوام خونه شما بندازم.

همسایه چای و قند و نخودچی کشمش آورده، مامانم بهم گفت حلوا هم درست کن.

منم ۳ سینی حلوا درست کردم، توی سه نوبت.

مامانم به هرکی زنگ میزد میگفت حلوای خوشمزه هم انار میخواد بپزه 😂.

عروس میگه انار جون فکر کنم اینبار خوب در نیاد حلوات.

برا همین تو سه نوبت درست کردم که اگه یکیش بد شد یکی دیگش خوب بشه 🤪

خلاصه اینجوری دیگه.

دیشب بچه مردم برا علی کیک و بادکنک صورتی گرفت و رفتیم خونه مامانم. 😂بچم دو سالش شد.

خاله هاش و داییش و مامان جونش میخوان براش سه چرخه بگیرن.

پوشکش رو یکی دو ساعته که در آوردیم، الان داره پله نوردی میکنه.


یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 10:54 توسط انار  | 

سلام.

وزن علی توی دو سالگی ۱۲ و ۲۰۰

قد علی ۸۳ سانتی متر.

کلماتی که بگی رو تکرار میکنه. خیلی کلمه بلده.

به شکلات میگه آلالات. به شربت میگه بلبت. به شلوار میگه بلبال.

به حلوا میگه حبال.به صبحانه میگه دومامه. به تموم شد میگه مدو دود. به چایی میگه دایی. به خاله میگه داله. به شیر میگه دیر، به سیب میگه دیب.

بلده بگه باباجون، ولی وقتی میگی بگو باباجون، میگه مامان زون.

سه چرخه، موتور و اینجور چیزا رو خیلی دوست داره. با موتور پسر عمه هاش و خروس خاله زهراش کلی بازی میکنه. برا تولدشم سه چرخه خریدن که الان پاهاش به پدالش نمیرسه.

ظرف و کاسه هنوز دوست داره، ولی نه به شدت پارسال.

ماشین بازی هم یکم دوست داره.

هنوز تا لنگ ظهر میخوابه، حتی اگر ده و نیم شب بخوابه.

اگه پوشک نباشه کم و بیش خبر میده دیشش رو.

پنج ماهه شیر مامان نمیخوره.


فتیر شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۲ 2:17 توسط انار  | 

سلام.

به مامانم گفتم برامون فتیر بپز.

میگه فتیر میخوای چکار؟

میگم گشنم میشه خوب.

الان مثلا گشنمه، غذا هم نیست، باشه هم کی حوصله داره گرم کنه؟ اگه فتیر میبود، با آبجوش، یا شیر میخوردم. یا بچه مردم به عنوان صبحانه یه تیکه ببره با خودش.

گفت وسایلش رو بگیرین بیارین، بپزم.

ده تا خمیر باید از نونوایی بگیریم. بقیه مواد رو احتمالا بگم از خودشون مصرف کنن بعدا حساب کنیم.

+علی خونه مامانمه. تا ۹ شب خواب بوده اونجا. نمیدونم الان بیاریمش میخوابه یا نه.

من که گیجم.


صورت جمعه بیست و یکم مهر ۱۴۰۲ 13:3 توسط انار  | 

سلام.

روا زاده میگفت، من همیشه میگم دخترای تنبل پوست صورتشون بهتره، برای اینکه صورتشون رو صابون نمیزنن.

هفته ای یه بار صورتتون رو صابون بزنید، اونم با لیف نخی.

+😂 راز پوست تقریبا صاف صورتم رو فهمیدین؟

البته اینکه صورتم رو بند نمیندازم هم بی تاثیر نیست. بزنم هم کلش رو نمیزنم.

همین دیگه، تو شستن صورت با مواد شوینده به جز آب تنبل باشید.


چرا نمیگذره؟ پنجشنبه بیستم مهر ۱۴۰۲ 23:13 توسط انار  | 

سلام.

جالبه، ساعت تازه یازده شبه.

من از نه و نیم اومدم تو رختخواب، برقا خاموشه، اما سرم یکسره تو گوشیه.

گفتم ده دیگه میخوابم، ولی نخوابیدم. 😐

الان از پهلو درد فکر کنم خوابم نبره.

یه عالمم ظرف ناشور تو سینکه، ولی به بچه مردم گفتم حال شستن ندارم امشب.

چرا پاییز و زمستون که هوا سرده و هیچ جا نمیشه رفت شبا انقدر طولانیه؟ اما تابستونا شبا کوتاهه؟

شاید برا همین طولانی بودن شباست که افسردگی زیاد میشه.

من خودم تو تاریکی افسردگی میگیرم.


برچسب‌ها: خواب

امروز، فردا پنجشنبه بیستم مهر ۱۴۰۲ 17:45 توسط انار  | 

سلام.

امروز آش هشت ماهگی رو هم انداختیم با آبجی بزرگه شریکی، و خیالمون راحت شد.

خونه مامانم بود و جاتون خالی، چه آش خوشمزه ای شده بود.

بعدشم که باد و بارون و سررررررما.

قرار بود فردا بریم بهشت رضا، اما انگار فردا ده درجه سردتر میشه.

دختر داییا میگن کودک درون دارا، یعنی من و آبجی بزرگا بشینیم خونه، از بچه ها، یعنی علی و یاسی نگهداری کنیم.

گفتم برو بابا، من اگه نخوام بهشت رضا برم، همون رو میشینم خونه خودم. از کیه کسی من رو نبرده بهشت رضا.

بعد بچه دوم هم که اصلا نمیشه رفت. همینجوری فقط علی هست چی بشه ببرنم، چه برسه دوتا داشته باشم.

نامردن دیگه. .

خدایا شکرت برای بارون، شنبه که قراره هوا بشه ۲۱ درجه، چرا شنبه؟

مامانم میگه آبجی بزرگه میره خونش، میگم خوب در هر صورت که کودک درون داره و نمیخواین ببرینش.

میگه اون بچه دیگش بزرگه، عب نداره بیاد.

میگم پس نرگس با بچش میشینه خونه؟

نرگس میگه یاسی رو هم میذاریم خونه تو، با علی بازی کنه، گفتم بیخود.

مامانم گفت خوب اگه بچت سرما نمیخوره بیا. و دودلم.


سیرابی چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ 15:12 توسط انار  | 

سلام.

دوتامون هوس سیرابی کرده بودیم.

دیروز خریده بود. امروز ریز ریزش کردم و شستم.

قرار گذاشتیم نصفش رو با دستور پخت من بدون رب و گوجه درست کنیم، نصف دیگش رو مثل مامان اون با رب و گوجه.

زنگ زدم مامانم دستور پختش رو بگیرم.

دستور رو داد، گفتم برا نصف سیرابی چقدر آب بریزم؟ گفت نصف سیرابی که چیزی نمیشه. و قرار شد همش رو بریزم.

بچه مردم یکم ناراحت شد. گفت من تاحالا بدون رب نخوردم، شاید خوشمزه نشه(دیگه هرکی دستپخت مامان خودش رو قبول داره)

چند بار گفتم میخوای نصفش رو بپزم، یه جور بی میل گفت نه، همش رو بپز.

سیر و پیاز و فلفل ریز کردم، انداختم تو زودپز، ادویه زدم، نمک زدم. گذاشتم یکم پخت(بدون در) بعد یه ملاقش رو برداشتم، آب ریختم توی زودپز و سرش رو بستم.

اون یه ملاقه رو هم انداختم توی کاسه رویی، یکم گوجه انداختم توش، آب ریختم و گذاشتم بپزه.(دلم برا بچه مردم سوخت، گفتم یواشکی یکمش رو براش اونجوری درست کنم شاید خوشحال بشه.)

کاشکی نسوزه فقط.


برچسب‌ها: غذا

امروز سه شنبه هجدهم مهر ۱۴۰۲ 20:25 توسط انار  | 

سلام.

امروز قرار بود من رو ببره سونوگرافی.

باید ساعت سه و نیم میرفتیم وقت بگیریم، دکتر ساعت چهار، چهارو نیم تا پنج، پنج و نیم ویزیت میکرد.

ساعت سه و نیم خواب بود، هم دلم نیومد بیدارش کنم، هم نماز نخونده بودم 🙄

تا به علی غذا دادم و خودم یه چیزی خوردم، بچه مردم بیدار شد و ساعت ۴ شد.

گفتم تو برو وقت رو بگیر تا من نماز میخونم، بعد بیا دنبالم. گفت نه باهم بریم.

هیچی دیگه ساعت ۴ و نیم شد. تو راه گفت الان دیگه تموم شده، بیا بریم خونه مامانبزرگم.

اعصابم خیلی داغون بود، گفتم نه، بریم حرم. و رفتیم حرم.

نماز مغرب رو فرادی خوندیم و عشا رو با جماعت.

اولین و آخرین بار که با بچه مردم تو حرم نماز خوندیم، دوران عقد بود و همین صحن غدیر.

بعد نماز هم از چایخونه برا من و علی چای گرفت.

دوتا خانوم عرب نشسته بودن، یک شکلات برا علی دادن، یک کرم مرطوب تیوپی برا من.

چای خوردیم و راه افتادیم رفتیم خونه مامان بزرگش.

گفت کرم رو بده به مامانم. گفتم باشه.

اونجا هم یکم نشستیم و یکم حساب کتاب کرد ببینه خونه جدیدی که قراره برن چقدر هزینه لوله کشی آب گرمش میشه . یکم در مورد غزه و اینا به مامان و مامانبزرگش توضیح داد🙄 یکم علی بازی کرد و اومدیم خونه.

هیچی دیگه، یه حرم یهویی رفتیم و یه نماز سر وقت یهویی خوندیم، خیلی خوب بود.


گربه سه شنبه هجدهم مهر ۱۴۰۲ 9:4 توسط انار  | 

سلام.

نفس تو کانالش عکس گربه ای که تو حیاطشون رفت و آمد میکنه رو میذاشت، اسمشم گذاشته گورباچف.

گفتم یه گربه سیاه لک دار هم تو حیاط ما میاد، گربه حیاط ما گورباخوفه.

دیروز یه عکس بی کیفیت گذاشتم ازش، همچین بد نگاه کرده و میکنه که نفس حق داد برا اسمی که گذاشتم براش.

دیشب تنها بودم، یه نیم ساعتی، میخواستم برم دشویی، به نفس میگم میترسم گربه سیاهه تو راه بیاد منو بخوره بگه چرا عکسم رو گذاشتی تو کانالت 😂

دختر داییم اینجا بود، میگفت حیات وحشه. همه جور چیز میز پیدا میشه.

زمان اون که یه بار مار تو خونه اومده بود، بابام اومد گرفتش.


برچسب‌ها: گربه

خونه مامان یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲ 21:21 توسط انار  | 

سلام.

از دیشب فقط یه بار رفتم خونه خودمون، یه پوشک برداشتم و اومدم خونه مامانم.

یه عالم خونه شون رو بهم ریختیم با علی، زهرا اومد بیکار نباشه 😂

یه کوچولو هم رو یخچال و تو گاز و جاقاشقی و جا ظرفی رو مرتب کردم.

یه عالم هم سرم تو گوشی بود بازی کردم.

بعد از ظهر هم با علی و مامانم تخت خوابیدیم.

خلاصه اینطوری.

+نگران نباش، در کمدت رو محکم بستم بچه ها فضولی نکنن. ولی زود بیا خونه ها رو جمع کن 😝

++امشب رو داداشم و عروس پایین میخوابن. من میرم خونه خودم 🙂


برچسب‌ها: مامان

نصیحت یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲ 8:51 توسط انار  | 

سلام.

از من به شما نصیحت، وقتی تنهایید هیچ وقت یکی رو که بچه زیر ۳ سال داره نگید بیا تنهام، میترسم.

برای اینکه شب نمیذاره بخوابید. صبحم نمیذاره بخوابید.

دیشب اومدیم خونه مامانم. مامانم ساعت دوازده خوابش برده بود، ولی علی رفت بیدارش کرد. بعد تا ۲ بیدار بودیم.


خواب سنگین شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۲ 12:4 توسط انار  | 

سلام.

پست قبلی رو که نوشتم، یکم تو کانالا چرخ زدم و پا شدم وضو گرفتم و نماز خوندم. بعدم یکی دو بار بچه مردم رو صدا کردم، روش رو طرف دیگه کرد. منم خوابیدم. دوبار هم ساعت گوشیش زنگ خورد که قطع کرد و خوابید.

حالا صبح که بیدار شدیم میگم نماز صبحتم نخوندی.

میگه تو خوندی؟ گفتم آره. میگه چرا من رو بیدار نکردی.

گفتم دوبار صدات زدم. میگه نفهمیدم.

گفتم مگه باید مثل حالت تلقین تکون بدمت که بیدار بشی؟ میگه آره.

گفتم اصلا من بیدار نکردم، گوشیت که دو سه بار زنگ خورد و خودت قطعش کردی.

میگه اصلا یادم نمیاد.

😐😐😐😐


برچسب‌ها: خواب

ترک کف پا شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۲ 4:8 توسط انار  | 

سلام.

چرا کف پام ترک برداشته؟

یعنی کودک درون داشتن تاثیر گذاشته؟

کف پای آبجی بزرگه هم همینطوری شده.

عروس میگفت زمان فاطمه اونم پاش ترکی شده.

بهشون میگم ارث پدری به ما سه تا هم رسیده، ازونجایی که بابام عروسش رو مثل دخترش میدونست، به اونم رسیده 😬

اون اوایل بهش نمیگفت زهرا، میگفت نازنین زهرا. بعد تو دل عروس قند آب میشد.

البته که عروس هم ما رو مثل خانواده خودش میدونه. بعضی وقتا قاتی میکنه که خوب طبیعیه عب نداره.

.

+از کف پا رسیدم به عروس 😂

++امروز خونه آبجی بزرگه رفتیم و خوب بود.

درسی که گرفتم خونه آبجی بزرگه این بود، نماز رو بذارید بعد غذا خوردن بخونید که کسی توقع ظرف شستن نداشته باشه ازتون 😂البته از من کودک درون دار کسی انتظار نداره.

+++زهرا و نرگس موندن. زهرا تا چارشنبه نمیاد😐

مامانم گفت شبا بیا خونه ما بخواب که تنها نباشم. چیزی نگفتم.

زهرا یا نرگس میگن این یه شب از شوورش دور باشه اشک تو چشاش حلقه میزنه 😂(خو دلم تنگ میشه براش)

امشب بچه مردم و علی ساعت ۱۱ رفتن در زدن، در رو باز نکردن. فکر کنم مامانم خونه داییم شون مونده شب رو.

++++هئی آقاجان کوجایی. همیشه میگفت هرجا رفتین شب قبل اذون مغرب خونه باشید😐بعد مثلا ما بعد از ظهر می رفتیم خرید، شب میشد، میگفتیم الان بریم خونه آقاجان راهمون نمیده. ولی خوب در رو خودش باز میکرد و در سکوت میرفت سر جاش مینشست. با همون اخم همیشگی😄از بچگی اخمالو بوده.

و هر بار ما فکر میکردیم دعوامون میکنه و راه نمیده، و هر بار چیزی نمیگفت. بعد ما میومدیم خریدامون رو نشون میدادیم و نظر میخواستیم که بفهمیم عصبانی نیست. مخصوصا وقتی کفش میخریدیم بعدش نشون میدادیم بهش.

+++++قرار بود فقط همون چند خط اول نوشته بشه.

+++++++هم حالا که داره اذون میگه من خوابم گرفته.

چقدر زود. باد صبای من ۴ و ۱۶ اذونه.


برچسب‌ها: عروس# پدر# آبجیا# مادر

هوا پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۲ 22:47 توسط انار  | 

سلام.

مشهد بسیار باد میاد.

یعنی جارویی که حیاط رو زدم؟ الان یه چیزی بدتر از انگار نه انگار شده.

یهویی خیلی بادی شد. تمومم نمیشه.


برچسب‌ها: آسمون

روز پنجم پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۲ 17:40 توسط انار  | 

سلام.

امروز ظرفا رو شستم، گاز رو تمیز کردم، اپن و قفسه شیشه ایا رو تمیز کردم و علی رو بردم توی حیاط.

پوشکش رو در آوردم. دیش نکرد. گفت بَلبار. شلوارش رو پاش کردم. جارو برداشتم و شروع کردم به جارو کشیدن حیاط.

علی دوجا تو شلوارش دیش کرد. ایندفعه دیشش رو ندید، ولی یه جا یه کوچولو دیش کرده بود و یه جا که نشسته بود با چرخ موتور گازی بازی میکرد، بقیه دیشش رو کرده بود.

چیزی بهش نگفتم.

حیاط رو که کامل و آروم آروم جارو زدم و تموم شد، شلوارش رو در آوردم و آب کشیدم. دیدم دیش داره، بردمش دستشویی گفتم بشین. بازم یکم دیش کرد و پاشد.

چند بار دیگه بت زور نشوندمش و هر باز یکم دیش کرد و تموم شد. بعد پوشک بستم و آوردمش خونه.

یکم با عروسکا سلام بازی کردیم، بعد رفتیم ناخنامون رو گرفتیم. ناهار خوردم، علی فقط سیب خشک خورد و خیارشور.

از ساعت سه و نیم چهار سعی کردم بخوابونمش، اما نخوابید.

میخواستم بخوابه، وقتی بیدار شد باز ببرمش توی حیاط. اما نخوابید. من رو تم نذاشت بخوابم.

مینواستم بخوابه بقیه خونه رو جمع کنم، اما نخوابید.

اگه بخواد ۷ بخوابه نمیدونم با چه ترفندی نذارم.

ای بابا


برچسب‌ها: پوشک# تربچه# خواب

روز چهارم پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۲ 1:26 توسط انار  | 

سلام.

روز چهارم خیلی هم روز چهارم نبود.

دیروز خونه مامانم خالم اومده بود، زندایی و دختر داییا اومده بودن و اینا.

خوب هرکی تجربش رو میگه دیگه.

خالم میگفت یا باید بچه رو خیلی زود بگیری، یا دیر بگیری. ۳ تا پسر داره. یکیش رو ۶ ماهگی از دیش گرفته. یکی رو دو سال و نیمگی.

زنداییم میگفت پوشکش کن، هر نیم ساعت ببر سرپاش کن.

مامانمم حرف زنداییم رو گرفت. گفت فردا اومدی پوشکم بیار.

صبح تا وقت اه کردنش پوشک بود، بعدش عوضش کردم، یه پوشک دیگه بستم و بردمش خونه مامانم.

مامانم صبحونه (ظهر) خورد و با داییم رفتن عیادت. زهرا گفت زود نیا تا خونه ها رو جمع کنم.

منم تا ۳ اونجا بودم و علی رو نبردم سرپا کنم.

ساعت ۳ اومدم خونمون، همونطور که نماز میخوندم، علی خوابش برد.

و ساعت ۶ بیدار شد.

نماز شبمم خوندم زودتر و بردمش توی حیاط. پوشکش رو در آوردم و بردمش دستشویی. اما دیش نکرد.

اومد برق دستشویی رو خاموش کنه، دیدم روی دیوار دیش کرده😐

اون شورت آموزشی ای که مامانم دوخته بود رو پاش کردم و بردمش خونه مامانم. کلید کوچه رو دارم، دیدم سه قفلست. کلید قفل سالن رو ندارم، دیدم قفل زدن.

هیچی دیگه، بهشون زنگ زدم برنداشتن، اومدم خونمون.

علی یکم گفت دیش دیش، بردمش توی حیاط. فکر کردم الکی میگه ولی دیش کرده بود و نم زده بود.

به این نتیجه رسیدم شورت آموزشی فایده نداره.

بردمش باز تو دستشویی، یکم دیش کرد و هرچی گفتم بشین دیگه نَشست.

اومدم جای شیر آب حیاط شورت و شلوارش رو آب بکشم، اونم اومد و یکم دیش کرد باز. سریع پاشد، یکمش رو واستاده دیش کرد و بقیش رو رفت یه طرف دیگه دیش کرد.

فهمیدم یا از دیشش میترسه که یهو قطع میکنه، یا براش عجیبه.

و این خوب نیست.

ساعتای ۸ آوردمش خونه و باز پوشکش کردم.

امروز که پوشک بود، زیاد اعصابم خرد نبود و مهربون تر بودم باهاش. ـ

نمیدونم فردا که مامانم شون نیستن، کلا پوشکش کنم، یا تنبلی نکنم و هر نیم ساعت یا یک ساعت ببرمش دستشویی.

پس فردا هم که خونه آبجی بزرگه دعوتیم و همش باید پوشک باشه.

+چشام خوابشون میاد.


برچسب‌ها: پوشک# تربچه

دو قطبی چهارشنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۲ 7:6 توسط انار  | 

سلام.

دیروز خالم اومده بود خونه مامانم، در مورد اختلال دو قطبی حرف میزد و علائماش رو میگفت.

بعد میگفت اونایی که اختلال دو قطبی دارن مخصوصا حاد، باید تنها زندگی کنن و بهشون مسئولیت سنگین ندی.

اگر مسئولیتاشون زیاد بشه و فشار روشون باشه یهو قاطی میکنن، یا به خودشون آسیب میزنن یا به بقیه.

میگم اگه اینطوریه منم یه کم دو قطبیم😂😁 وقتی فشار کار زیاد روم باشه عصبی میشم، سر بچه مردم طفلک داد و بیداد میکنم.

یا مثلا میگفت وقتی بیرون راه میرن، فکر میکنن یکی دنبالشونه، دررو روی خودشون قفل میکنن. وقتی دونفر باهم حرف میزنن، این فکر میکنه دارن ازش غیبت میکنن.

میگم منم تو کوچه های خلوت بیشتر میترسم، فکر میکنم الان یکی میاد خفتم میکنه😂البته شدتش زیاد نیست. که بیام در رو قفل کنم.

+ریشه اختلال هم مثل اکثر اختلالات روانی، از توی بچگیه.

مثلا پسر یکی از فامیلاشون(خالم تنی نیست) چند وقت پیش به خاطر همین اختلال بستری شده.

بچه که بوده باباش به دوچرخه وصلش میکرده و به زمین میکشیدش. یا میخواسته اعدامش کنه، همسایه ها فهمیدن و اومدن جلوش رو گرفتن. یا صبح به زور کتک شدید، بیدارش میکرده میگفته پاشو همین الان یه جزء قرآن بخون.😐کلا باباشم روانی بوده.

++نتیجه، بچه هاتون رو تنبیه سخت بدنی نکنید.

اینم خیلی زوره با کتک بخوای اعتقادات رو فرو کنی تو سر بچه.

فرو کن، ولی آروم آروم و با حرف و با عمل کردنات.


برچسب‌ها: خاله# مهمون

روز سوم سه شنبه یازدهم مهر ۱۴۰۲ 12:33 توسط انار  | 

سلام.

چی میشد همونطوری که بچه خودش به حرف در میاد، یا راه میره، خودشم از دیش گرفته میشد؟ یعنی میرفت دستشویی دیشش رو میکرد و میومد؟

یا چی میشد پرستار وجود داشت یه ماه استخدام میکردی، از دیش میگرفت بچه رو؟

اعصاب و روان برام نمونده. اصلا نمیخوام از دیش بگیرمش.

اگه بچه دوم در کار نبود عین خیالم نبود.

اه. مثل آدم یه بار که میبریش کامل دیشش رو نمیکنه، یکمش رو میکنه، بقیش رو نگه میداره، یه دقیقه بعد باز یکمش رو میکنه، باز نگه میداره، بقیه دیشش رو بیرون دستشویی میکنه.

اونایی که پسر کوچولو از پوشک گرفتین، طبیعیه یا مشکلی داره؟


برچسب‌ها: پوشک# تربچه

بی خوابی سه شنبه یازدهم مهر ۱۴۰۲ 6:41 توسط انار  | 

چرا خوابم نمیبره؟

نخوابم امروز هاپو هاپو میشه اخلاقم.

+دیشب تا ساعت دو داشتیم تو نت کاپشنا رو نگاه میکردیم. در حالی که من چشمام رو با سیخ کبریت باز نگه داشته بودم.

آخر وقتی گیج بودم و داشت خوابم میبرد، گفت انار کاپشنم رو پیدا کردم. انقدر گیج بودم نگفتم کو ببینم چی شکلیه. فقط گفتم چند؟

گفت یک و هفتصد.

و خوابیدم.

تا پنج و نیم که علی بیدار شد و گریه کرد و نیم ساعت بیشتر پوی بغلم و روی پام بود تا خوابش برد.

و من خوابم پرید.


برچسب‌ها: خواب# بچه مردم# حرم

روز دوم دوشنبه دهم مهر ۱۴۰۲ 15:52 توسط انار  | 

سلام.

جدیدنا علی وقتی پوشکش پر میشد یا اه میکرد میگفت دیش. یا عبض.

بچه مردم خیلی وقته میگه از پوشک بگیرش، اما من بهانه میاوردم. الان میگه بچه زرنگ شده، از پوشک بگیرش.

امروز دومین روزه که از ظهر، بعد دیش اه کردنش دیگه پوشکش نمیکنم.

امروز قبل از اینکه بریم خونه مامانم یکم تو خونه دیشکرد، بعد بردم دستشویی و بقیش رو تو دستشویی کرد.

بعد بردم خونه مامانم.

اونجا هم از دستش هممون عصبی شدیم.

دو بار شلوارش رو نجس کرد.

مامانم میخواست بخوابه، علی رو آوردم خونه.

منم شدیدا خوابم میاد، ولی علی خوابش نمیاد. بچه مردم هم نست نگهش داره و حواسش بهش باشه.

+ساعت ۴قبل از خوابش پوشکش کردم.


برچسب‌ها: تربچه# پوشک

روز اول یکشنبه نهم مهر ۱۴۰۲ 23:38 توسط انار  | 

سلام.

دنده هام همه درد میکنه و این طبیعیه. سر علی هم همینطوری بودم.

فکر کنم کم کم باید شبا قبل خواب عرق نعنا بخورم. به معدمم داره فشار میاد.

😢😢😢😢

+امروز بچه مردم ساعتای یک ظهر پوشک علی رو در آورد، گفت از پوشک بگیرش.

ساعت ۷ رفت بیرون. منم ۸ و نیم نه دوباره پوشکش کردم.

البته که خواب بود.

ساعت ۹ و نیم ده هم بیدار شده و امشب عمرا بذاره ما بخوابیم.

الان آوردیمش خونه مامانم.


برچسب‌ها: پوشک# تربچه

آخرین نوشته ها
جمعه نهم آبان ۱۴۰۴علی هم خواب میبینه 🍰 
جمعه نهم آبان ۱۴۰۴خدا رو شکر 🖤 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴دزد بی... خاک تو سر هرچی دزده📱 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴کمربند🧣 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴خستم🥴 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴پو🥔 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴باشگاه صبح زودیا🌞 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴آغوش🫂 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ پاله کرده... 📓 
سه شنبه ششم آبان ۱۴۰۴مهر📿