نوشته های وبلاگ
روضه دوشنبه سی ام مرداد ۱۴۰۲ 17:17 توسط انار  | 

سلام.

امروز روز آخر روضه های مامانم بود.

زنداییم میگه خوب، روضه تو کیه؟

گفتم من ندارم.

میگه دیوانگی نکن، یه روزم که شده روضه بنداز.

گفتم روضه خون ندارم😬(دارم)

گفت مسخره نکن، جدی میگم. نمیخوای که چلو کباب بدی، یه چای هم بدی خوبه.

+نظر خودمم اینه حداقل یه بار در سال روضه خونده بشه توی خونه، خوبه.

ولی اگه من بندازم، به روضه خون میگم به جای احکام و حدیث یه داستان و روایت در مورد امام زمان بگه. روضه رو هم خودم میگردم پیدا میکنم متنش رو میفرستم میگم این رو بخون.

برا روضه های مامانم چند روز خودم پیدا کردم فرستادم، اون روزا رو خوب خوند. ولی اونایی که خودش خوند به دل من ننشست.

+بعدشم حلوا درست میکنم. این دفعه آخری همه تعریف کردن. فکر کن یکی از فامیلا رفته بیرون، باز دوباره اومده تو حلوا برداشته😁

یا یکی دو نفر گفته بودن ما میخواستیم بشینیم بازم حلوا بخوریم، تقصیر فلانی شد گفت بریم به روضه بعدی برسیم.

یا همسایه ها نشسته بودن سینی جلوشون بود، تمیز کردن گذاشتن رو اپن.

از حلوای خونه مامانم یه قاشقم برا بچه مردم نموند.

++هنوز یکم با بچه مردم سر سنگینیم، خوب بشیم باهم بهش میگم.

+++حرف زدیم. گفتم کی بگیریم، گفت هفت ربیع.

گفتم چه مناسبتیه؟ گفت شهادت امام حسن عسکری.

تولد قمری علی هم همون روزه.


خودخواه ۲ یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۲ 23:42 توسط انار  | 

سلام.

امروز علی ۹ و نیم بیدار شد.

ساعت دو و نیم سه، تا ۴ خوابید.

از ساعت ده و نیم بی قراری میکرد.

ساعت ده و نیم بازپرس شروع شد. به بچه مردم گفتم این خوابش میاد، گفت نه خوابش نمیاد.

برقا رو خاموش کردم، تلویزیون روشن بود.

هنوزم بی قراری میکرد، هی میومد بغلم، هی از روم رد میشد. میفهمم خوابش بیاد چیکار میکنه دیگه.

پیام بازرگانی شد گفتم خاموش کن، خاموش نکرد. یکم سرش نق زدم و کاراش رو به روش آوردم که آره پو خودت خوابت بیاد باید همه جا خاووش باشه بعد بچه خوابش بیاد نمیذاری بخوابه.

تلویزیون رو خاموش کرد و گوشی برداشت با هندزفری تا ادامه سریال رو تو گوشی ببینه.

علی بازم بی قراری کرد. گفتم نور گوشیت نمیذاره بخوابه. بچه مردم یکم تیکه انداخت بهم و رفت یه طرف دیگه. علی بازم بی قراری کرد، بعد بالشتش رو داد بهم گفت لالا. گذاشتمش رو پام دو دقیقه ای خوابش برد.

در صورتی که اگه خوابش نیاد لگد میزنه به شکمم(یکی از دلایلی که نمیذارم رو پام بخوابه) یا خودش رو قل میده طرف دیگه.

+بعد به من میگه لجباز.


برچسب‌ها: خواب# تربچه# بچه مردم# قهر

خودخواه یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۲ 8:44 توسط انار  | 

سلام.

من و بچه مردم خیلی هم دیگه رو دوست داریم، ولی سر تربیت بچه باهم اختلاف داریم.

الانم سر خواب علی باهاش قهرم، دیشب خیلی چرت و پرت گفت و من چیزی نگفتم. قهر که میتونم بکنم.

اینجوریه که اگه بچه مردم خوابش نیاد، میتونه تا صبح سرش توی گوشی باشه، یا تا ساعت دوازده و نیم تلویزیون روشن و رو شبکه نمایش باشه.

صبحم اگه اون خواب باشه و ما زودتر بیدار بشیم باید سکوت رو برقرار کنیم تا به خواب آقا لطمه نخوره.

ولی اگر بچه مردم خوابش بیاد و ساعت ده و نیم یازده شب برقا و تلویزیون رو خاموش کنه اما ما خوابمون نیاد، باید حرف نزنیم، برق روشن نکنیم، حتی توی اتاقم بخوایم بریم بازی کنیم تا علی خسته بشه نباید لامپش رو روشن کنیم. آقا اذیت میشه و تهدید میکنه.

دیشب بردمش توی حیاط و به غرغرای بچه مردم اهمیت ندادم.

یه نیم ساعت، چهل دقیقه تو حیاط و سکوت اینور و اونور رفت، آوردمش توی خونه. باز داشت نق میزد، نمیخواست بخوابه، بچه مردم دعواش کرد و خوابید.


برچسب‌ها: خواب# تربچه# بچه مردم# قهر

خواب شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۲ 9:48 توسط انار  | 

سلام.

دیشب کوکو پخته بودم. علی کم خورد و بیشتر گوجه خورد.

امروز ساعت ۵ صبح بیدار شد گریه کنان و با بچه مردم صبحانه خوردیم.

بعد تاااا حدود ساعت ۹ بیدار بود.

من میگفتم ۹ بیدار بشه حد اقل تا یک روز از روضه زندایی رو بریم.

ولی تازه اونموقع خوابید.

منم ۷ تا الان هی میخوابم هی بیدار میشم.

قبلش که علی نق میزد، بعدشم که یه بار عروس زنگ زد یه بار زهرا که میری خونه زندایی یا نه؟

حوصله ندارم.

وقتی شدید خوابم بیاد و یکی باشه نذاره بخوابم، عصبانی میشم.

دیشب یکم قبل اذون شب میخواستم تا اذون چشم بذارم روی هم که بچه مردم نذاشت، گفت پاشو کوکو بپز. آخرشم ساعت ده شب خوردیم کوکوی سرد شده.

ساعت ده و نیم شب بود فکر کنم. همون موققع که گفتم خستم، خواستم یه گوشه چشم ببندم و یکم بخوابم که باز بچه مردم گفت پاشو رختخواب بیار.

بعدشم که تا دوازده به بعد علی نذاشت و صبحم باز علی بیدار کرد و...

هنوز خستم.


برچسب‌ها: خواب

۵ میلیارد داشته باشی چه کار میکنی؟ جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۲ 9:36 توسط انار  | 

سلام.

تو کامنتا میگن آخوندا پول مملکت رو کشیدن بالا، مردم همه فقیرن تو زباله ها دنبال غذان.

فقط موندم اونی که برا سگش خونه ۵ میلیاردی سند میزنه هم آخونده؟

یکی نیست بره برا اونا بنویسه مردم تو سطل زباله دنبال غذان بعد تو میری برا سگت آپارتمان میخری؟

سه نقطه بی آدرس! برو به اوناهم بگو دیگه، بعد به کل خانواده شونم توهین کن اگه میتونی. به کل پولدارا هم فحش بی ادبی بده تو دایرکتشون.

هعی هعی هعی از جهل یه عده از مردم.


حرف پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۲ 23:22 توسط انار  | 

سلام.

امشب بعد از مدتها کلی باهم حرف زدیم. حدود یک ساعت و نیم.

حرف هدفمندی هم نبود، از هر دری حرف زدیم.

وقتی پاشدیم نماز بخونیم میگه چه همه حرف زدیما. میگم آره.

من بر عکس بچه مردم خیلی کم حرفم، اون اولا میگفت همه رفیقام از پر حرفی زناشون مینالن، تو براچی انقدر کم حرفی؟


انار سوخته چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۲ 17:28 توسط انار  | 

سلام.

۹ سال از ساختن خونه مامانم میگذره و تازه دارن راه پله رو نرده کشی میکنن.

پارسال فاطمه قل خورده بود، زمان مریضی بابام بود و کاری نکردن.

امسال علی افتاد از روی پله ها. مامانم گفت نرده بکشید.

بچه مردم رفت آهن خرید و شروع کرد با فرز و دستگاه جوش به درست کردن راه پله. از دیروز مشغوله.

داداشم که تا آخر شب سر کاره، بچه مردم دست تنهاست.

دیروز یه بار من یه بار مامانم رفتیم یه تیکه آهن رو محکم گرفتیم که جوشش بده.

امروز من رفتم. قسمت پایینش رو جوش داد، قسمت بالاش رو داشت جوش میداد، چند تا از آتیشاش پرید رو دستم و دستم سوخت.

اولش چنان میسوخت انگار مته تو استخون دستم کردن، اما الان بهتره.

+خوابم میاد و خونه مامانم خوابم نمیبره، خونه خودمونم تنها میترسم برم بخوابم.

++زندایی گفته تا اردیبهشت اگه ۱۰۰ دادین بشینید تو خونه، اگرنه که بگردین دنبال خونه.

خدا کنه یه کار پاره وقت برا بچه مردم گیر بیاد. حتی اگه روزی ۴۰۰ کار کنه میتونیم بدیم.


شعر دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ 18:24 توسط انار  | 

سلام.

بچه ها شعر خوب عاشورایی سراغ ندارین؟

در مورد حضرت ابالفضل، حضرت رقیه، امام حسین

در مورد امام حسن و امام موسی کاظم هم اگه سراغ دارین برام بفرستین.


شیراز دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ 15:24 توسط انار  | 

سلام.

دیگه همه میدونن دیروز توی شیراز چه اتفاقی افتاد.

یکی اومده گفته کار جمهوری اسلامی بوده تا حواس مردم رو از سالگرد مهسا پرت کنه.

یک جواب قانع کننده دیدم. میگفت خوب چرا جمهوری اسلامی باید بیاد یکماه قبل از سالگرد این کار رو بکنه؟ وقتی تا یکماه دیگه فراموش میشه.

واقعا مگه حکومت دیوونست درست زمانی که تونسته کلی پول بلوکه شده آزاد کنه و داره پز این کار رو میده، همچین کاری کنه؟

بعدشم حمله تروریستی قبلی رو هم میگفتن کار حکومته، بعد یهو همونا موقع اعدام داعشیا، هشتگ اعدام نکنید راه انداختن.

+یه جا هم به کنایه از اون خانومی که مهمون برنامه مهلا بود و حرفاش کلی سر و صدا کرده بود، نوشته بودن

ریش میذاره، نماز میخونه، اما نماز گزارا رو میکشه

اون خدا رو دوست داره، تو رو دوست نداره.

++شیراز تسلیت.


تمدید شد جمعه بیستم مرداد ۱۴۰۲ 23:9 توسط انار  | 

سلام.

امشب خودمون رو شام خونه داییم دعوت کردم تا خونه رو تمدید کنیم.

هیچی دیگه رهن رو اضاف نکرد، کرایه رو یک تومن کرد.

سال دیگه هم باید دنبال خونه دیگه بگردیم.

خدا رو شکر امسال نمیخواد طلا بفروشیم برای رهن.

سال دیگه احتمالا میرن مکه ان شاءالله و به پول نیاز دارن. برا همین احتمالا خونه رو رهن کامل بدن، اگه نفروشنش.

و اگه رهن کامل بدن، قطعا ما اونقدی نداریم که بخوایم همینجا بمونیم.

برا همین باید به فکر جای دیگه باشیم.

+دم دایی گرم.

الان کرایه ها تو مشهد خیلی زیاده.

و همچنین رهن.


پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۲ 23:20 توسط انار  | 

سلام.

میگه چند سال بعد از پخش ارباب حلقه ها، یه انیمشن چند ثانیه ای یا چند دقیقت ای اومد، که سم و فردو و پیرمرده سوار یه عقابن. میرن روی کوه آتشفشانه، از بالا حلقه رو پرت میکنن تو آتیشا.

بعد میگن آخ جون پیروز شدیم. کل فیلم رو زیر سوال بردن.

واقعا چرا وقتتی با عقابا دوست بودن اونهمه سختی کشیدن•؟


خارجکی سه شنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۲ 15:38 توسط انار  | 

_مامان

+بله

_مامان

+ها

_مامااان

+هوووم

_ماماااااان

+ها چی میگی؟

_نعیامژاژمیعحبعحزاکزرجتزحعبعژترکا

+آره، آره درست میگی

_👶🏽


برچسب‌ها: تربچه

توپ دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۴۰۲ 19:32 توسط انار  | 

سلام.

دیشب به بچه مردم گفتم علی توپ گفتن رو یاد گرفته.

بچه مردم با ذوق بهش گفت بگو توپ، علی هم در حالی که به پشتی تکیه داده بود و پا رو پاش گذاشته بود گفت دوب.

امروز ظهر اومدم خونه دیدم بچه مردم برا علی توپ خریده.

+یعنی اگه بچه مردم تو سن بالاتر بابا میشد، بازم از کارای علی انقدر ذوق میکرد؟

چه ربطی داره؟ یعنی حوصله بچه داشت بازم؟


برچسب‌ها: تربچه# بچه مردم

بد خوابی یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۲ 0:51 توسط انار  | 

سلام.

علی رو چشم کردم.

گفتم خودش میخوابه.

الان فکر کنم چون سرما خورده، دم خواب شب بهانه میاره. امشب بعد مدتها رو پام گرفتم تا خوابش برد.

خیلیسرفه میکرد، تخم شربتی دادم بهش. فردا بچه مردم شربت سرفه بگیره براش.


فامیل سمی شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ 15:21 توسط انار  | 

سلام.

امروز زنعمو زنگ زده بود و کلی گله کرده بود که چرا نیومدین روضه؟

مامانم راستش رو گفت.که یادش رفته و خونمون اون همسایه ای که روضه هاش اونجا بود نشسته بوده برا همین آبجی بزرگه که یادش بوده هم چیزی نگفته(مامانم همیشه میگه وقتی خونمون مهمونه و قراره جایی بریم، جلو مهمون چیزی نگید)

ولی خوب زنعمو کلی چیز دیگه هم گفته.

وقتی قطع کرد مامانم گفت فردا شب هممون بریم خونشون کت دیگه گله نکنه.

گفتم شما برید من نمیام.(در صورتی که اگه خونه دایی یا خاله بود میرفتم)

وقتی برم اونجا عصبی میشم، چرا برم؟ وقتی ازشون خوشم نمیاد، نونم رو که گم نکردم برم اونجا.

خلاصه فردا شب میرن اونجا، یکم فشار عصبی بهشون وارد میشه و بر میگردن. منم که برام استرس خوب نیست، نمیرم.

زنعمو بزرگه و دخترا و عروسش جزو افراد سمی فامیلمونن که هر چی رفت و آمد کم تر باشه، زندگی آروم تره.


خواب جمعه سیزدهم مرداد ۱۴۰۲ 12:32 توسط انار  | 

سلام.

همین الان یهو یادم اومد صبح خواب بابام رو دیدم.

میگفت حس میکنم جوون شدم حس سبکی دارم، جوون شدم؟

دیدم نه، ریشاش سفیده، گفتم نمیدونم، خودت تو آینه ببین.

خودش رو تو آینه نگاه کرد، گفت من خوب شدم. چشاش رو باز و بسته میکرد میگفت من خوب شدم، میتونم قشنگ ببینم همه چیز رو، چرا میخوان خاکم کنن؟

و از خواب بیدار شدم.

یه لحظه با خودم فکر کردم گفتم نکنه آقاجان حالش خوب بود و خوب شده بود.

ولی یهو همه دوران مریضیش و روز آخری که حالش خیلی بد شده بود رو یادم اومد.

هعی...

ان شاءالله که اون دنیا حالش خوب باشه و جوون شده باشه.


برچسب‌ها: خواب# پدر

یاسی جمعه سیزدهم مرداد ۱۴۰۲ 12:0 توسط انار  | 

سلام.

مامانم چادر سرش کرد بره بیرون با نرگس.

زهرا گفت مامان جلو یاسی چادر سرت نکن.

یاسی بلند شد مامانم رو نگاه کرد و گفت بای بای.(با بای)

و مامانم رفت.


عمه بودن شیرینه یا خاله بودن؟ پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۲ 10:19 توسط انار  | 

سلام.

امروز یاسی میاد خونه مامانم.

یاسی رو از فاطمه بیشتر دوست دارم.

فاطمه هم شیرینه، مخصوصا الان که حرف میزنه و حرفاش دست و پا شکسته فهمیده میشه.

ولی بدیش رو میدونید چیه؟ تا میای دوستش داشته باشی، یهو دهانش باز میشه و گریه رو میگیره.

گریه نه ها! گررررررریــــــــــــه!

از پله ها که میخواد بیاد پایین، علی با ذوق میره استقبالش(علی همه بچه ها رو دوست داره) بعد میبینی فاطمه جیییییییغ میزنه نهههههه علی جان رو بگیرید، علی جان رو بگیرید. نایاد.

علی جان.

بخواد علی رو فحشم بده، اولش میگه علی دان.

اگه گریه های الکیش نباشه دختر شیرینیه.

ولی خوب به نظرم خواهر زاده از برادر زاده شیرین تره.

بهش میگی یاسی! میگه دَ دِ، یعنی بله.


برچسب‌ها: زشت عمه

نا مرد سه شنبه دهم مرداد ۱۴۰۲ 18:57 توسط انار  | 

سلام.

یکی به اون نا مسلمون که زن چادری رو هل داد و کتکش زد بگه نامرد ِ نا انسان! یه درصد فکر کن اون زن باردار میبود.

حتی اگه قوه قضاییه با یه غلط کردم گفتنتون ببخشدتون، خدا ازتون نمیگذره.

چه فرقی میکنید با اون نامردی که حضرت زهرا رو زد جلو امام حسن؟

ها راستی شما اصلا این چیزا رو قبول ندارید.

+اون زن بی شرفی هم که به حرم امام رضا و پیامبر و اسلام توهین کرد، خدا میدونه چطور باهاش تا کنه.

اینطوری میخواستین به اعتقادای بقیه احترام بذارید؟

و میگفتین ما با صلح میخوایم کنار با حجابا زندگی کنیم؟

و عکس دختر باحجاب و بی حجاب تو خیابونای ترکیه که دست هم رو گرفتن و لبخند میزنن.


یهویی دوشنبه نهم مرداد ۱۴۰۲ 20:37 توسط انار  | 

سلام.

امروز ساعت سه و نیم سر بر بالشت گذاشتم که علی هم بخوابه.

دوتامون خوابیدیم. من تا چار و نیم، پنج و نیم. علی تا هفت.

روضه نرفتیم.

البته که رفتن و نرفتنم فرق نداره. چیزی هم متوجه نمیشم ازش.

علی بیدار شد عوضش کردم و دستش رو گرفتم بردم خونه مامانم. مامانم گفت خونه مریم میری؟ گفتم چه خبره؟ گفت دعوت کرده.

گفتم منم دعوتم؟ گفت آره.

گفتم معلومه که میام😁

هیچی دیگه یهویی اومدیم خونه دختر دایی.(نفس، اشتباه نکن این اون مریم نیست😁)


باغبون یکشنبه هشتم مرداد ۱۴۰۲ 0:2 توسط انار  | 

سلام.

شیر آب حیاط رو محکم بسته بودم نتونه باز کنه.

رفته بود توی حیاط، شیر آب رو نتونست باز کنه دیدم صدای خوشحالیش میاد. رفتم بببینم چه کار کرده. از توی دستشویی آفتابه آب رو برداشته بود و داشت باغچه رو آب میداد.


برچسب‌ها: تربچه

😐 شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۲ 16:47 توسط انار  | 

سلام.

چون روضه خون خانوم بود یه ضبط جلو در گذاشتن صدا بلند، مداحی، که صداش بیرون نره و نا محرم نشنوه.

بلندگوشم خیلی اکو داشت. من که چیزی متوجه نشدم از روضش😐

+بچه مردم به مامانش گفته خودم زن و بچم رو میارم.

خونه ها رو جمع کردم فقط جارو کردن مونده.

چادرمم شستم و گذاشتم خشک بشه.

لباسای علی رو هم کنار گذاشتم که اگه قرارشد بریم، زود حاضر بشیم.


نرفتم شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۲ 10:8 توسط انار  | 

سلام.

دیشب درست نخوابیدم.

اولش که به زور خوابم برد، به فکر امروز بودم. وقتی خوابیدم یکم بعدش با صدای علی که بیدار شده بود و داشت سمت اتاق میرفت بیدار شدم. صداش کردم و بغلش گرفتم و دوباره خوابیدیم.

دم اذون صبح خواب بد دیدم و بیدار شدم. پا نشدم و دوباره خوابیدم.

یه نیم ساعت به قضا شدن دوباره علی بیدار شد و اینبار نتونست بخوابه، پا شدم آب دذدم بهش. بچه مردم بیدار شد نماز خوند. تا دوباره خوابیدن علی نماز قضا شد و نمازم رو خوندم.

ساعت هفت و نیم بچه مردم بیدارم کرد گفت علی خون دماغ شده. دیدم یکم خون زیر دماغش خشک شده. بغلش کرد، گفتم طفلک تازه خوابیده، بیدارش نکن. گذاشتش سر جاش.

گفت پاشو بریم. یه نقی زدم و روم رو برگردوندم.

حوصله توضیح اینکه دیشب خوب نخوابیدم و اینجور چیزا رو نداشتم. اونم اصرار نکرد دیگه، پا شد رفت.

خلاصه که نرفتم.

اگه خودش بیاد دنبالمون پا میشم میرم. وگر نه مثل هر سال نمیرم. بچه مردمم به باباش میگه انار گفته نمیخوام بیام(همینقدر داغون)


فردا شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۲ 1:2 توسط انار  | 

سلام.

فردا بچه مردم قراره بره سر کار، ازونجا هم شب خونه باباش روضست. من تو این ۳ سال گذشته نرفتم.

حالا میگه تو هم صبح با من بیا بریم تو رو میذارم ساغرون خودم میرم سر کار.

ولی من دوست ندارم از صبح اونجا باشم. 😒

خونه نرگس پایینه، باشه، من ساعت ۸ و نیم برم خونه مردم، شاید محسن هم باشه، که چی بشه؟

نوموخوام.

اول گفت میای؟ گفتم نه. رفت تو حیاط و برگشت گفت ۷ و نیم میریم.

+همسایه مامانم روضه داره و خونشون خیلی کوچییکه، خودشم میره سر کار، روضه هاش رو میخواد خونه مامانم بندازه. فردا روز اولشه.

آقا من دووم نمیارم زیاد خونه مردم. چرا نمیخواد بفهمه؟


آخرین شب جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲ 2:28 توسط انار  | 

سلام.

امشب آخرین شبی بوده که حضرت زینب برادرش رو میدیده.

حضرت سکینه و رقیه باباشون رو میدیدن.

بی پدری سخته. شاید تا پارسال درکش انقدر برام آسون نبود.

+دیشب تو حرم پیش امام رضا گلایه کردم. امروز صبحم پیش حضرت عباس و خدا. که نتونستم برم هیئت.

قربون مهربونی امام رضا بشم، امشب دوباره طلبید و رفتیم حرم، وقتی نا امید شدم از شنیدن روضه شب عاشورا، بچه مردم شبستان رو نشون داد، درست زمان سلام زیارت عاشورا رسیدیم. با سلام وارد شدم و بلاخرهیه روضه مشتی روزیم شد.

اشک ریختن برای مصیبت کربلا لیاقت میخواست و ناراحت بودم ازین بی لیاقتیم. اما خدا رو شکر بلاخره روزیم شد.

فکرش رو نمیکردم شب عاشورا توی حرم امام رضا عزاداری کنم.

ان شاءالله قسمتمون بشه بریم حرم امام حسین.

++دعاتون کردم.


برچسب‌ها: حرم

لطفا حرمت نگه دار پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲ 16:44 توسط انار  | 

سلام.

به حرمت امام حسین تو هیئتا حجاب کنید.
به حرمت امام رضا تو حرمش حجاب کنید.
دیشب تو حرم یه خانومی رو دیدم شلوار گشاد پوشیده بود، ولی یه وجب از ساق پاش دیده میشد. انقدرم سفید و تمیز و تپل بود.شل حجاب، چادر رنگیش هم مثل یه نوار دور کمرش بود.
حرمت امام رضا رو نگه دارید حد اقل.
مامانم میگه جوونای طفلک میان حرم چشمشون ازین چیزا دور باشه، اینا تو حرمم رعایت نمیکنن.
موندم چطور خادما راه دادنش. خادمایی که ما چادریا چادر از سرمون بیفته روی شونه هامون، موهامونم جمع باشه بازم تذکر میدن که چادر سرت کن.

+البته که بعضی از کم حجابا بهشون چیزی بگی چنان سلیطه بازی راه میندازن که...

+یه توئیتر دیدم که تو کانادا مردم عزاداری محرم میکردن، هم همشون مشکی پوشیده بودن، هم حجاب داشتن. به حرمت امام حسین حتی اگه حجاب نداشته باشن تو کشور غیر اسلامی تو هیئتشون حجاب سر میکنن.


جمعه پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲ 1:56 توسط انار  | 

بچه مردم میگه عاشورا بریم ساغروون.

میگم چه خبره؟

میگه خیلی خوبه مردم سه تا قله میان ساغروون مراسم علم دارن.

گفتم باشه بریم.

هئی... هئی... هئی...

دمت گرم.


امشب پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲ 0:52 توسط انار  | 

سلام.

امشبم هیئت روزیمون نشد.

با بچه مردم و مامانم و عروس به قصد هیئت در شدیم، ولی رفتیم حرم.

الانم تازه سوار اسنپ شدیم و داریم بر میگردیم.


پدر چهارشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۲ 17:6 توسط انار  | 

سلام.

امروز خونه مامانم یادم اومد دیشب خواب دیدم که خواب بابام رو دیدم و کلی گریه کردم.

فکر کنم یه بار دیگه هم تو خواب خواب بابام رو دیدم.

خوابایی که از بابام میبینم خیلی محو یادم میمونه. 😕

خدا باباهاتون رو حفظ کنه.


برچسب‌ها: پدر

چای چهارشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۲ 4:26 توسط انار  | 

سلام.

دیشب گفتم بریم هیئت اما بازم نرفتیم. 😭

از دستش ناراحت بودم و با شوخی به روش میاوردم.

ساعتای نزدیک یازده علی بهانه گیری میکرد، بچه مردم گفت بپوش بریم پیاده روی.

حاضر شدم و زدیم بیرون.

تا سر خیابون (سر میلان) رفتیم. اونجا شهادتا و ولادتا مو کب دارن. گفتم چای برام بگیر. گفت خونه چای هست درست میکردی.

گفتم نه این فرق میکنه.

+چای تو خونه هست ولی تو موکب با عشق به اهل بیت چای درست میکنن، چای میریزن. چایی که با عشق به اهل بیت ریخته بشه، قطعا فرق میکنه.

گفت امروز موتور رو جمع میکنم.

اگه امشبم منو نبره باهاش قهر طولانی میکنم. کی میدونه سال دیگه زنده ایم یا نه. عاشورا و تاسوعای دیگه رو میبینیم یا نه.

آخرین جمعه ای که بابام زنده بود، گفتم منو ببر بیمارستان بببینمش. کلی بهانه آورد و نبرد. منم بد اخلاقی نکردم، گفتم خوب فردا میبره دیگه.

اما دیر شد و دیگه بابام رو ندیدم.

سر همین سه روز باهاش حرف نزدم، نگاش نکردم.

هنوزم که یادش میفتم از دستش ناراحت مشم.

حالا هم همین. شاید من بمیرم، شاید اون بمیره. از کجا معلوم.


آخرین نوشته ها
جمعه نهم آبان ۱۴۰۴علی هم خواب میبینه 🍰 
جمعه نهم آبان ۱۴۰۴خدا رو شکر 🖤 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴دزد بی... خاک تو سر هرچی دزده📱 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴کمربند🧣 
پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴خستم🥴 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴پو🥔 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴باشگاه صبح زودیا🌞 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴آغوش🫂 
چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ پاله کرده... 📓 
سه شنبه ششم آبان ۱۴۰۴مهر📿